هم آوا

Saturday, September 30, 2006

نماینده ایران در اسکار

خوب مبارک است. فیلم کافه ترانزیت به عنوان نماینده ایران در اسکار آینده معرفی شد. فارغ از اینکه اسکار رو جدی می گیریم یا نه (چند تا از فیلمهای درخشان و ماندگار تاریخ سینما اسکار گرفته اند؟) و ضمن احترام به کامبوزیا پرتوی، بعید است که فیلمش بخت چندانی در این بازی داشته باشد. در شرایطی که فیلم بسیار خوب اصغر فرهادی (چهارشنبه سوری) به دلایلی چون پیش فرضها وتلقی های غالب مخاطبان غربی از مفهوم فیلم ایرانی (از استثناها می گذرم) و از دیگر سو پیش فرضهای خود هیات های انتخاب کننده ایرانی از تلقی غربی ها از سینمای ایران بختی برای انتخاب نداشت. (راستی تا یادم نرفته چند نفر در شلوغی تعطیلات نوروز امسال تونستند چهارشنبه سوری را ببینند؟) نمایش حداقل یک هفته ای فیلم جعفر پناهی (آفساید) می تونست سبب معرفی نامزدی به اسکار شود که بخت بیشتری نسبت به کافه ترانزیت داشته باشد (اینجا را هم ببینید). جعفر پناهی همانند بسیاری دیگر بهای مستقل بودن و معترض بودنش را در این سرزمین می پردازد.
پی نوشت: این روزها مدام از بحران ریشه دار در سینمای ایران یاد می شود و فیلمهای آبکی که پشت سر هم روی پرده می رود. ولی یادمان می رود چه تعداد از فیلمهای خوب و قابل توجه از فیلمسازان جوان یا شناخته شده ی مستقل ایرانی در این دو سال اخیر از نمایش محروم مانده اند. لیست زیر فی البداهه به ذهنم رسید و طبعا کاستی هایی دارد:
* طلای سرخ (جعفر پناهی)
* آفساید (جعفر پناهی)
* آبادان (مانی حقیقی)
* ناف (محمد شیروانی)
*خواب تلخ (امیر یوسفی)
* چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (سامان سالور)
و چند تایی دیگر...
مگر یک سینمای جهان سومی چون ایران قراراست یا می تواند سالانه چند فیلم خوب داشته باشد؟

Friday, September 29, 2006

آتش بس و حال امروز ما

1) ديروز خبري خواندم كه نامه امام خميني به مسئولان نظام را دفتر آقاي هاشمي منتشر كرده است. بخشهايي از نامه را اينجا مي آورم . متن اصلي نامه را مي توانيد در ايرنا ببينيد.

حال كه مسوولين نظامي ما اعم از ارتش و سپاه كه خبرگان جنگ مي‌باشند صريحا اعتراف مي‌كنند كه ارتش اسلام به اين زوديها هيچ پيروزي به دست نخواهند آورد، و نظر به اين كه مسوولين دلسوز نظامي و سياسي نظام جمهوري اسلامي از اين پس جنگ را به هيچ وجه به صلاح كشور نمي‌دانند و با قاطعيت مي‌گويند كه يك دهم سلاحهايي را كه استكبار شرق و غرب در اختيار صدام گذارده‌اند به هيچ وجه و با هيچ قيمتي نمي‌شود در جهان تهيه كرد و با توجه به نامه تكان‌دهنده فرمانده سپاه پاسداران كه يكي از دهها گزارش نظامي سياسي است كه بعد از شكستهاي اخير به اينجانب رسيده و به اعتراف جانشيني فرمانده كل نيروهاي مسلح ، فرمانده سپاه يكي از معدود فرماندهاني است كه در صورت تهيه مايحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ مي‌باشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاحهاي شيميايي و نبود وسايل خنثي‌كننده آن، اينجانب با آتش بس موافقت مي‌نمايم و براي روشن شدن در مورد اتخاذ اين تصميم تلخ به نكاتي از نامه فرمانده سپاه كه در تاريخ ‪ ۶۷/۰۴/۰۲نگاشته است، اشاره مي‌شود ، فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزي نداريم،...وي مي‌گويد قابل ذكر است كه بايد توسعه نيروي سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نيم افزايش پيدا كند، او آورده است البته آمريكا را هم بايد از خليج فارس بيرون كنيم والا موفق نخواهيم بود. البته با ذكر اين مطالب مي‌گويد بايد بازهم جنگيد كه اين ديگر شعاري بيش نيست.
آقاي نخست وزير از قول وزراي اقتصاد و بودجه وضع مالي نظام را زير صفر اعلام كرده‌اند، مسوولين جنگ مي‌گويند تنها سلاحهايي را كه در شكستهاي اخير از دست داده‌ايم به اندازه تمام بودجه‌ايست كه براي سپاه و ارتش در سال جاري در نظر گرفته شده بود.
مواظب باشيد ممكن است افراد داغ و تند با شعارهاي انقلابي شما را از آنچه صلاح اسلام است دور كنند.
صريحا مي‌گويم بايد تمام همتتان در توجيه اين كار باشد، قدمي انحرافي حرام است و موجب عكس‌العمل مي‌شود.

2) به ياد يادداشت علي رضا از جنگ افتادم. ببينيد كه تصاويري كه علي رضا شرحش را داد را تا كجا دنبال كردند. تا جايي كه به جز شكست نمانده است تا جايي كه هيچ كس به جز فرمانده سپاه با ادامه جنگ موافق نيست . كه او نيز دستش رو شده است كه جز شعار چيزي نمي گويد. وضعيت كشور اسفناك بوده است، به هيچ وجه امكان ادامه نبوده است و در آن زمان كه بايد بين آتش بس و شكستهاي مجدد و فروپاشي يكي را انتخاب كرد دست به انتخاب زده اند و خدا را شكر كه حداقل بين بد و بدتر، بد را انتخاب كرده اند.
3) اي كاش آن كس كه تصميم به آتش بس گرفت، آن كس كه توان تصميم گرفتن داشت، آن كس كه مي توانست بين بد و بدتر،بد را انتخاب كند اكنون نيز زنده بود . چرا كه فكر مي كنم بسياري از بحرانهاي امروز كه دامن كشور را گرفته است به دليل انتخابهاي بدتر است. زيرا كه هيچ گاه زماني كه انتخاب خوب وجود دارد كسي نيست كه تصميم بگيرد و زماني كه به جز انتخاب بين بد و بدتر انتخاب ديگري نمانده است ، بدتر را انتخاب مي كنند.
نمونه آنرا در بحران بنزين مي بينيم .سالهاي گذشته را كه مي شد بحران را از سر گذراند ،از دست داديم و اكنون كه بايد بين عمل جراحي و مرگ تدريجي يكي را انتخاب كنيم، مرگ را انتخاب كرده ايم.
4) من دليل انتشار اين نامه را نمي دانم. ايرنا نوشته است كه در پاسخ به تكذيبيه فرمانده وقت سپاه نسبت به اظهارات هاشمي بوده است. ولي هر چه بوده فكر مي كنم يكي از دلايل انتشار آن وضعيت كنوني كشور و در پاسخ به آناني بوده كه بر طبل جنگ مي كوبند و مدتي است كه تبليغات خود را در صدا و سيما آغاز كرده اند. همانان كه در آن زمان نيز با شعارهاي تند و انقلابي به مخالفت آتش بس برخاستند. همانان كه قدم انحرافيشان را مرجع تقليد آن زمان حرام اعلام كرد.
5) پيش از انتخابات رياست جمهوري در خانه بهزاد ، ابوالحسن گفت كه سياست( كار سياسي) انتخاب بين بد و بدتر است. ببينيد كه به چه روزي افتاده ايم كه كسي كه در انتخابات مجلس ششم و پيش از آن مخالفتش مي كرديم. امروز در جبهه اش آمده ايم. برايش راي جمع مي كنيم و از عملكردش طرفداري مي كنيم و يا آرزو مي كنيم كه اي كاش مرد تصميم گيريهاي سخت اكنون نيز بر سر ما حكم مي راند.
6) به اميد روزهايي كه از اين روزها بدتر نباشد.

Thursday, September 28, 2006

شورِ حسين است، چه‌ها مي‌کند !

خوب ظاهراً اين شورِ حسينيِ وبلاگ نويسي در دار-و-دسته‌ي هم آوا، با رسيدنِ ماهِ مبارک فرو نشست. نگفتم شماها اين کاره نيستيد؟ آخه فيلسوف و منتقد و چريکِ تروريست و منجم و عاشق و آش خور و بقيه رو چه به اين کارا؟ کشک بسابيد بهتره، اقلاً يه کارِ توليدي با هدفِ گسترشِ صادراتِ غيرِنفتي و افزايشِ مهرنمايي و خدمت پراکني انجام مي‌شه!
ضمناً از دوستاني که آشنايي با کار-و-بارشون ندارم و از قلم افتادن، شديداً عذر مي‌خوام.

پي نوشت: بعضي از اشکالات رو تونستم حل کنم. به مهرداد ميل زدم. بقيه‌ش ديگه به من مربوط نمي‌باشد!

Wednesday, September 27, 2006

بن بست

1- بعضي کوچه‌ها يا خيابان‌ها بن‌بست اند.
2- در ممالکِ متوهّم و متعالي، گاهي بزرگراه‌ها هم بن‌بست مي‌شوند. آمبولانس‌ها و نيروهايِ امدادي در انتهايِ مسير آماده‌ي خدمت رساني، مهرورزي، اخلاق مداري و باقيِ چيزها مي‌باشند.
3- بعضي کوچه‌ها براي ماشين بن‌بست اند و براي عابر نه. اين‌ بن‌بست‌ها را در راستايِ عدالت گستري و در آمدنِ چش و چالِ مرفهان ساخته‌اند.
پيشنهاد: برايِ حمايت از پابرهنگان، عبور از بعضي کوچه‌ها و حتي بزرگراه‌ها براي کساني که کفش به پا دارند ممنوع شود.

4- بنِ بعضي بن‌بست‌ها به طورِ فيزيکي بسته است، مالِ بعضي ديگر به طورِ امنيتي، و مالِ بقيه به صورتِ معنوي!

ميان پرده - تستِ کنکور: در يک کوچه‌ي بن بست در ... مي‌شود گير ...: الف- قزوين، افتاد؛ ب-قزوين، انداخت؛ ج-اردبيل، کرد؛ د- قم، داد؛ ه- همه‌ي موارد
پاسخ را با يک مثال و ذکرِ زمان وقوع شرح دهيد!

5- بي خاصيت ‌ترين موجودِ دنيا کوچه‌ي بن‌بستي‌ست که تابلويِ ورود ممنوع دارد.
6- خطرناک ترين موجودِ دنيا کوچه‌ي بن بستي‌ست که ورودش يکطرفه است.
7- به دليلي که بر ما نامشخص است، هميشه بيخ و بنِ کوچه همان جايي‌ست که بسته شده؛ بنابراين هرگز کوچه‌ي «سربست» نداريم. اگر کسي چيزي کشف کرد، به ما هم بگويد که کلي ثواب و دعايِ خيرِ مؤمنان نصيب‌اش بشود، بعد از افطار و قبل از سحر.

Tuesday, September 26, 2006

کودطا

در راستاي اين که ظاهراً برادرانِ مهرزاد و بهراد به هيچ صراطي مستقيم نيستند و با توجه به اين که اين روزها کودتا مدِ روز شده و کم کم همه گير هم خواهد شد؛ «براي آخرين بار» اعلام مي کنم که به نفعِ خودشان است اين کارها را انجام بدهند، وگرنه با کمکِ فيلسوفان، منتقدان، منجمان، نمايندگانِ فيدلِ رو به ترحيم، و بقيه ي امتِ هميشه در صحنه ي هم آوا، عليهِ حکومتِ نامشروع و ناکارآمدِ برادرانِ سابق الذکر کودتا خواهيم کرد، بعون الله تعالي!

1- همه ي تغييراتي را که در قالب و جهت گيري وبلاگ داده و باعثِ به هم ريختگي ستون هاي سمتِ راست شده است؛ به حالِ سابق بر گردانند -جهتِ فيزيکي منظور است، وگرنه جهتِ سياسي که لزوماً به راست و سرمايه داري ست. تکبير!

2- استايل (Style) زير را به اين شکل تغيير دهند:
.post {
margin: 0 0 1.5em 0;
padding: 0 0 1.5em 14px;
border-bottom: 1px solid #ddd;
text-align: Right;
direction:rtl;
}


3- اين اخطار براي همه است: بعد از فرستادنِ هر مطلب، به اينجا برويد و پينگ کنيد تا در ليستِ Blogrolling بالانشين بشويم! عواقبِ انجام ندادنِ اين کار را بعد از تبعيدِ برادرانِ خ. خواهيد ديد...

تشکر بي تشکر - نماينده ي حکيم آرمستوري در کودتاگري و امورِ ديگر

پي نوشت: مهلت نامشخص است، ممکن است يک ساعت يا ده ها سال باشد. تشخيصِ آن هم با خودمان است. مگر ما چي مان از فلاني و بهماني کمتر است؟ هان؟

بمناسبت سالروز تولد روبر برسون و آتور پن


روبر برسون برای بیشتر هم آوایان شخصیتی شناخته شده است
در وبلاگ از سینما و مطلب خوبی در باره این فیلمساز خواندم که پیوندش را اینجا می گذارم





==================================================


آرتور پن‌ يكي‌ از غيرقراردادي‌ترين‌ كارگردانهاي‌ سينماي‌ امريكاست. شايد بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ شروع‌ كار او در سينما مصادف‌ بود با آغاز فعاليت‌ فيلمسازان‌ موج‌ نوي‌ سينماي‌ فرانسه. با دقت‌ در فيلمهاي‌ آرتور پن‌ متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ فيلمهاي‌ او بيشتر متمايل‌ به‌ سينماي‌ اروپا هستند تا سينماي‌ امريكا. او در بسياري‌ از فيلمهايش‌ خلاف‌ جهت‌ سينماي‌ هاليوود حركت‌ كرده‌ است. در بزرگمرد كوچك يكي‌ از غيرقراردادي‌ترين‌ و سترنهاي‌ سينماي‌ امريكا را ساخت، در بركه‌هاي‌ ميزوري جاي‌ قهرمان‌ و ضد قهرمان‌ سنتي‌ سينماي‌ وسترن‌ را عوض‌ مي‌كند مارلن‌ براندوي‌ مجري‌ قانون‌ ضد قهرمان‌ و نيكلسن‌ تبهكار قهرمان‌ فيلم‌ است، يا دقت‌ كنيم‌ به‌ ضد قهرمانهاي‌ فيلم‌ باني‌ و كلايد يعني‌ باني‌ پاركر و كلايد بارو كه‌ پن‌ آنها را تحت‌ تأ‌ثير فيلمهاي‌ موج‌ نوي‌ سينماي‌ فرانسه‌ و بخصوص‌ فيلم ازنفس‌افتاده گدار خلق‌ كرده‌ است.شايد به‌ همين‌ علت‌ بود كه‌ وارن‌ بيتي‌ به‌زحمت‌ توانست‌ كمپاني‌ برادران‌ وارنر را براي‌ تهيهِ‌ اين‌ فيلم‌ متقاعد كند و وقتي‌ كمپاني، فيلم‌ كامل‌شده‌ را ديد، اصلاً آن‌ را نپسنديد

ماهنامهِ‌ فيلم‌ -- شمارهِ‌ 171

Monday, September 25, 2006

آخرین کامنت ها

1) با اضافه کردن قابلیت جدید آخرین 8 کامنت ارسالی در پایین وبلاگ سمت راست نمایش داده می شود
از ارسال کامنتها به هر ایمیلی شدیدا خود داری می شود تا به وبلاگ سربزنید
2) موقع نوشتن در وبلاگ از هر نوع فرمتینگ چپ چین و راست چین کردن خودداری کنید چون من در تمپلیت بهش گفتم که متن راست به چپ باشه پس شما سعی نکنید شیر فهمش کنید که قاطی کنه فقط بنویسید و پست کنید
مثال
این متن معمولی نوشته شده
این متن هنگام تایپ راست چین شده
این متن چپ چین شده
این متن وسط چین شده

اخطار!

هرچي من سعي کردم يه گوشه اي بايستم و صدا ازم در نياد، نشد! از همين جا و همين الان به ادمين هاي محترمِ سايت (مهرداد، بهزاد يا ديگران) شديداً اخطار مي کنم که يا اين اشکالاتِ قالب رو زود برطرف کنيد، يا با همه ي شما برخوردِ قانوني خواهد شد!
يعني چه که يه شخصِ محترم مثلِ آقاي وحيد مجبور شه اون بالا يه راهنما بذاره که ديگران متن اش رو Right To Left بخونن؟ حالا شما خودتون HTML بلديد، اصلاً دليل نمي شه که هرکي وبلاگ مي نويسه بلد باشه! بعدش مي گن چرا فيلسوفِ بزرگِ ما حوصله ي نوشتن نداره، دِ همين کارا رو مي کنيد که ابوالحسن عصباني مي شه ديگه. اي بابا!

پي نوشت: بهزاد نخند! جدي بود...

درگذشت سون نیکویست


برای بهتر خواندن این صفحات لطفا:
Right click ---> Encoding ---> Right to left Document


درگذشت سون نیکویست
سون نيکويست، فيلمبردار برجسته سينمای جهان در سن 83 سالگی به علت بيماری مغزی در گذشت. شاید فقط ذکر عنوان چند فیلم که با نگاه او و از دریچه دوربین او شکل گرفتند بتواند اهمیت او را در تاریخ سینما بیان کند:
پرسونا، شرم، سونات پاییزی، ایثار، فریادها و نجواها، فانی و الکساندر، جنحه و جنایات و ...
مطلب پرویز جاهد به مناسبت درگذشت او معرفی مختصری از زندگی و کار اوست.

آيا وبلاگ‌نويسی، روزنامه‌نگاری است؟

برای بهتر خواندن این صفحات لطفا:
Right click ---> Encoding ---> Right to left Document

وبلاگ عصیان با طرح پرسش "آيا وبلاگ‌نويسی، روزنامه‌نگاری است؟" بحثی همگانی را راه انداخته است. این نشون می ده که فقط هم آوایان نیستند که مسئله ماهیت وبلاگ گریبانشون رو گرفته ! به هر حال هم آوایان هم اگر مایل بودند می تونند بحثهاشون رو به این بحث همگانی پیوند بزنند.

پ. ن: هر چند که شخصا فکر می کنم این بحث بیش از اندازه دارد کش دار می شود؛ سابقا هم چند وبلاگ پر خواننده مجموعه بحثهایی رو در این مورد راه انداخته بودند ولی با این وجود هنوز حرفهای تازه تری هم در این مورد پیدا می شود. گشتی در میان نظرهای موجود در همان مجموعه نشان می دهد که نظرها بیش از اندازه متنوعند. و این شاید در اصل به ماهیت خود پدیده بر می گردد. وبلاگ را به عنوان یک رسانه مستقل باید در نظر گرفت. وبلاگ‌نويسی، وبلاگ نویسی است.

Sunday, September 24, 2006

همراه با هم آوایان

دوستان سلام
مدتی است به همت دوستان خون جدیدی در رگهای وبلاگ هم آوا دمیده شده ، هرچند من دیر خبردار شدم و بعد از آن هم بدلیل مشغله و یا به عبارتی عدم تمرکز ذهنی برای پرداختن به هم آوا تا کنون حضوری در هم آوا نداشتم.ا
به هر روی امیدوارم بتوانیم این جریان را استمرار دهیم و بقول شیخ الشیوخ ابوالحسن بر کمیت و کیفیتش بیافزاییم.ا
مناسب دیدم نظری را که در کامنت نوشته احسان گذاشته بودم در صفحه اصلی هم بیان کنم. اون هم در مورد چه چیز نوشتن در هم آوا است . ا
به نظرم نوشتن در هم آوا رانباید به هیچ چیز مقید کرد. در واقع «هرچه میخواهد دل تنگت بگو»ا
اجازه دهیم خود این جریانی که در هم آوا شکل گرفته خود مسیرش را مشخص کند و درواقع با اقبالی که به مطالب و موضوعات عنوان شده نشان داده میشود روال کار تعیین خواهد شد.ا
همچنین در آینده میتوان فضای وبلاگ را از این حالت خارج کرد و در قالب یک سایت با نامه دامنه اختصاصی میتوان فضا را به نوعی تغییر داد که هم بتوان بصورت وبلاگ گونه در آن نوشت ، هم اینکه در قالب موضوع های خاص. در این ارتباط من پیشنهادهایی دارم که در آینده در همین وبلاگ مطرح میکنم و در صورت تایید آیات عظام حتما اجرا خواهد شد.ا
به امید دیدار همه ی هم آوایان
بدرود

Saturday, September 23, 2006

"انارستان"

"انارستان"
باز بازي باد و بوي باران
و سرخي مردد پيراهنت در لابه لاي شاخسار انارستان
o
راديو بر ايوان مارش مي زند
و دروغ هاي سياسي اش را چشم در چشم من نقل مي کند.
خبر ها اما داغ است
توقيف، تعليق، تعذير ...
ذهنم گر مي گيرد
و چشم از راديو مي گريزد
o
خنکاي آبي آسمان
و موجِ سرخِ تکرار تو در باغ
پناهي است
بر اين همه...!

مهرداد 31/6/85

چرا در وبلاگ مي‌نویسیم

يك) ظاهراً این سوال گریبان همه را گرفته است. از اینرو در این مقال سعی مي‌کنم نظرات خود را گفته و بحث را بگشايم تا به كمك دوستان براي يكبار و هميشه تكليف آن روشن شود.لذا از دوستان هم آوايي مي خواهم كه نظرات خود را صريح و دقيق اعلام كنند تا ديگر به شروع بحث باز نگرديم و به آنچه بپردازييم كه بايد.ا
شايد اگر در ابتداي كار موسسان هم آوا مانيفيستي از اهداف و روشهاي هم آوا ارائه مي كردند الان كار براي همه ساده شده بود و تكليف همه روشن بود. اما من خوشحالم كه چنين نشد و اين را از هوشمندي برادران موسس هم آوا و از با تجربگي آنان در وبلاگ نويسي و وبگردي مي دانم.ا

دو) يكبار درباره نفسِ نوشتن در يادداشت گرينگوي پير و نوشتن مطالبي نگاشتم كه محل بحث نيز واقع شد. من هنوز معتقدم كه تنها، نوشتن مهم است . اينكه چه چيزي نوشته مي شود مهم نيست. وقتي نوشته اي خلق شد ديگر وجود ديگري است كه خود راهش را مي يابد. نوشته خوب خودش حضورش را تضمين مي كند و نياز به دليل و شان نزول ندارد. ا
چرا مي خواهيم خود را در چارچوب ببريم؟ هميشه در فضاي تعريف شده كار كردن ساده تر است ولي بياييد اينبار در فضاي تعريف نشده و بدون محور مختصات كار كنيم . اصلاً به نظرم ايجاد محيطهايي به نام وبلاگ به به اين دليل بوده كه نياز به نوشتن را نمي توان در چارچوب برد .يك روز از غمهاي درون است روزي ديگر از اتفاقي در برون . يكروز جدي است و ديگر روز شوخي .وبلاگ براي ارضاي اين نياز ايجاد شد و اين بود كه نوشته هاي وبلاگي را از نوشته هاي مجله اي و روزنامه اي جدا كرد. چرا كه چارچوب نداشت.ا

سه) بگذاريد هم آوا همينگونه باشد. ظاهراً پرت و پلاست ولي باطنش را همه ما مي شناسيم. همه ما پيوستگي مطالب به ظاهر گسسته آن را مي فهميم. اضلاع هندسه هم آوا به تعداد اعضاي آن نيست . چرا كه وجود هريك از اعضاي هم آوا هندسه اي است با بي نهايت ضلع. بگذاريد هندسه هم آوا شامل همه اضلاع اعضاي آن باشد.ا
اگر مي خواهيد در چارچوب كار كنيد. بسم الله، مانيفيست بدهيد، خط مشي تعيين كنيد، استراتژي بنويسد، ولي در جايي ديگر ، توي يك سايت جديد.ا
بگذاريد هر آنچه از دل تنگمان بر مي آيد بنويسيم. بدون موضوع، بدون توجه به نظر مخاطبان ، تا شايد به دل ديگران نيز بنشيند. تا شايد تجربه هاي شخصي مان را به همت هم آوا تجربه هايي جمعي كنيم.ا
يا علي

برادر ارجمندم ابوالقاسم در يادداشتي كه بر نوشته ي احسان با عنوان كارنامه هم آوا -3 داشت، اشاراتي به متن بنده نمود يا به عبارت بهتر محتواي آنرا به نقد كشيده بود .ابتدا قصد داشتم پاسخ را به صورت كامنت بر نوشته اي مذكور بنويسم ديدم متن طولاني تر حد يك كا منت است فلذا آن در صفحه اصلي آوردم. تا آماده شدن متن ياداشت ديگري از ابولقاسم نوشته شد.من براي پرهيز از تطويل كلام هر دو متن قاسم را عينا مي آورم سپس نقد خود را مي آغازم.ه

***
متن نقد
نقد اول
(متن از پينگيليش به فارسي ترجمه شده است)
سلام ببخشيد كه پينگيليش مي نويسم .اينجا نوشتن فارسي براي من خيلي سخت است.اما بعد ...طبق معمول سري به وبلاگ هم آوا زدم.از نوشته هايتان كمي عصباني شدم ،خيلي ساده،وگر نه مزاحم نمي شدم.ديدم اين مطلب كامنت نداشت و يك گير داره ،در نتيجه افاضات مي فرمايم.ه
يك. آقا مي خواهيد به هزار رفرنس و آيه و حديث ثابت كنم تقويم ما چيزي از گاهشمار گريگوري چيزي زياد نداشته با شد كم هم
ندارد.مثلا اين سايت را نگاه كنيد كه جالب انگيز ناك است:ه
http//:aramis.obspm.fr/~heydari/..ir.col-per/html
البته اين يك گيربود ،مسئله اي نبود ونيست ونخواهد بود.ه
دو. اين ابولحسن ووحيد هم فكر كردند اين زمستان و دوزخ هم به اين سادگي (يا به عبارتي كشكي )است ، نخير اينطور نيست.ه
سه . اقا مطلب خوب نداريد ،ننويسيد ،نارحتي را به اشتراك نمي گذارند،كما اينكه آدم نارحت يا عصباني يا... به مهماني نمي رود.البته به شرطها و شروطها شايد مقبول بيفتد ولي....ه
چهار .وديگر سلامتي
نقد دوم
بازهم سلام
با اينكه كش دادن يك مطلب فقط به روده درازي مي انجامد، اما من چون شما ها مي شناسم و شما مرا(البته روحيات وسبك گفتگو)خالي از فايده نمي دانم.ه
چند توضيح بدهم "شايد رفع كدورت شود".ه
يك و دو سه .همانطور كه نوشته بودم دليل آن فقط اين بود كه مطلب جدبد كامنت نداشت.ه
چهار.واقيعت اينه كه بين بستن شرق ( كه من هرروز مي خواندم )و مجمو عه اي از اتفا قات عادي و دوزخ من منطق محكمي نمي بينم- مطلب و حرف من نظر به "هم دردي " نبود.اگر بخواهم خلاصه بگويم به نوشتن بر مي گردد.بعد هم كاربرد يك اصطلاح درزبان فارسي يا هر زبان ديگر ملاك اعتبار وصحت به شمار نمي رود.ه
پنج.دو تا گرز گنده گنده گذاشتم ،كگه نشان از يك (مثلا ) شوخي باشد.اميد كه باعث رنجش خاطر نشده باشم.
شش .من هم ممنونم.ه
هفت .شما هم سلام زياد برسونيد.
***
نقد متن
من چون با سياق نوشته هاي قاسم آشنايي داشتم بخشي از يادداشت گفته شده ي فوق را برسبيل شوخي فرض كردم. اما بخشي ديگر متن فوق به نظرم جدي است لذا پاسخ، به اين بخش متناظر است.ه
يكم .در بند دوم نقد اول اشاره شده بود كه"اين زمستان ودوزخ به اين سادگي است(يا كشكي است)".ه
ازين عبارت چند معنا مستفاد مي شود:ه
الف .نويسنده تجربه ي زمستان ودوزخ را داشته است وسختي و كيفيت آنها را تحمل كرده است فلذا تجربه ي ديگر نويسندگان در نظرش ساده وكشكي به نظر آمده است.در متن نوشته شَده هيچ شرحي مجمل يا مبسوط در خصوص ماهيت اين تجربه نيامده است
پس هيچ راهي وجود ندارد تا نوع وماهيت تجربه قاسم وخود را با هم مقايسه كنم وميزان قرب وبعد آنرا اندازه گيري نمايم.ه
ب. شايد مراد نويسنده از دوزخ تعبير وتفسير ديني است به خصوص تفسير اسلامي آن.طبعا تفسير دوزخ به لحاظ ديني بر مي گردد به خوانده هاي مذهبي وديني نه تجربه شخصي به اين معنا هيچ كس نمي تواند ادعاكند كه من در جهاني متفاوت با اين دنيا دوزخ را تجربه كرده ام با آن نشانگاني كه در متون ديني ديده شده است.به هر تقدير تا آنجايي كه اموزه هاي ديني من نشان مي دهند اتفاقا تجربه ي دوزخ امري بسيار ذهني است .يعني در وضعيت بسيار خاصي به لحاظ رواني وروحي تجربه اي از سر آدمي مي گذرد كه با توجه به زمينه هاي ديني شخص از ان تعبير به دوزخ مي شود.ه
حال با اين مقدمه، وضع فعلي دست كمي از تجربه ي دوزخ ندارد نشانه هاي زير را با تجربه خود مقايسه كنيد شايد كمي باعث تقريب ذهن گردد:.ه
در نوشتن كه آزاد ترين كنش آدمي است مجبوري به اشكال مختلف وبه انحا متفاوت از شفاف گويي احتراز كنی.ه
در سراسر ارتباطات اجتماعي نفرت ،عدم اطمينان، دروغ وعدم رعايت اخلاق را مي بيني.(در متون ديني در شرح دوزخيان نوشته اند سرزميني كه كينه ونفرت وشقاوت حكم فرماست).ه
هروز صبح به اشكال مختلف از جانب حاكميت تحميق وتحقير مي شوي .ه-
و.....ه-
نام اين تجارب هر روزه اگر دوزخ نيست وزمستان، پس چيست؟
دوم.در بند سه نقد اول اشاره كرده اي "ناراحتي را به اشتراك نمي گذارند كما ...".ه
اگر منطق وفرض جناب عالي را بپذيريم و همچنين اگر بپيذيريم كه هر گونه نوشته ادبي ، مقاله،شعر،نقاشي و.. نوعي به اشتراك گذاشتن تجربه وحس هنر مند است آنگاه ارزش هنري وماند گاري بسياري از اثار برجسته با اين منطق از دست ميرود.با منطق مورد نظر شما آثاري چون شعر زمستان اخوان،(كه در نوشته ي من از آن بهره برده بود)،مرثيه اي براي ايگناسيو سانچز مخياس اثر لوركا ،شبانه شاملو((كوچه ها باريكن...) چه وضعی پیدا میکند ؟.مگرهمه ي اين آثار ناراحتي(بخوانيد عصبيت دلگيري/فرياد/خشم) نويسندگا نشان را به اشتراک نمی گذارند ؟مگر غم وخشم انها در فراق عزيزي(مفهومی وحقیقی) نيست؟ وقس علي هذا.ه
البته در اينكه بيان من هنر مندانه نبوده است بحثي نيست اما نقد فوق به محتواي نوشته من بر مي گردد نه به چگونگي آن.ه
در انتهاي همان بند اشاره شده است به "شرطها و شروطها" كه البته من از آن شرط وشروط چيزي دستگيرم نشد ولي اگر اين شرط وشروط به بيان هنري باز گردد مشمول نوشته من نيز مي شود فلذا همه توضيحات فوق بلا موضوع است.ه
سوم. قاسم خان در بند چهار نقد دوم، بين بستن وروزنامه ي شرق و دوزخ دنبال منطق گشته ايد.با توضيحات آمده در پاراگراف اول اين مورد تا اندازه اي روشن شد فقط اين مسئله مي ماند كه بستن روزنامه ي شرق بهانه اي بود براي شرح دوزخ نه دليل وجودي آن.ه
چهارم در بند چهارم مرقوم نموده ايد "كاربرد يك اصطلاح در ...". من با توجه به موضوع مورد مناقشه از اين عبارت چيزي دستگيرم نشد(ملاك واعتبارو صحت چي ...؟.ه.
***
اما در خصوص نوشته خودم توضيح چند نكته ضروري است:ه
بنده با اشاعه ياس و نااميدي باي نحو كان مخالفم هم به لحاظ تاكتيكي هم به لحاظ استراتژيكي.ه-
اينگونه نوشته ها را بايست نوعي شرح تجارب شخصي ودغدغه هاي فردي ترجمه كرد نه نااميدي از حركت وجنبش.ه-
وشايد هم به اشتراك گذاشتن حس وحساسيت.ه-
***
پانوشت :ه
متن كامل شعر مرثيه براي "ايگنايسو سانچز مخياس".ه
اثر فدريكو گارسيا لوركا
ترجمه ي احمد شاملو را در مجمعه آثار احمد شاملو دفتر دوم صفحات از 202 تا 222. ببينيد.ه
***
شعر شبانه (كوچه ها باريكن ...) را در صفحات 446 تا448 مجموعه آثار شاملو دفتر اول ببينيد.ه
ابولحسن


جنگ

"Look mummy, there's an aeroplane up in the sky"

ظهر است، ظهرِ يک روزِ خرداد 67. توي حياط بازي مي کنيم و مامان دارد لباس هايي را که شسته، روي بند پهن مي کند. صدايِ غرشي از آسمان به گوش مي رسد؛ برادرم که هنوز 3 سال اش نشده، آسمان را نشان مي دهد و بلند فرياد مي زند: «مامان! هوايا! هوايا!» مامان دستِ ما را مي گيرد و باز هم فرار به زيرزمين...

Did you see the frightened ones?

همه توي زيرزمين جمع شده ايم. دايي کوچک ام، روي تاب تويِ حياط نشسته و من افتخار مي کنم که دايي م از هيچي نمي ترسد. گوش اش هم به نگراني مامان بدهکار نيست، که نيست. صداي انفجار به گوش مي رسد. دايي خودش را پرت مي کند تويِ زيرزمين. پيشِ خودم فکر مي کنم «شايد زهره ترک شده». مامان انگار که فکرم را خوانده باشد، چشم غره مي رود.
روزهاي چهارشنبه سوري و عيدِ آن سال ها، کسي جرأت نمي کرد حتا يک ترقه توي خيابان بيندازد، چرا که پشت بندش مردمي را مي ديد که هراسان به پناهگاه ها فرار مي کنند.

Did you hear the falling bombs?

بابا دارد روي خط هاي حاشيه ي قالي براي مامان توضيح مي دهد که بمب کجا افتاده بود. قالي ها را کمي بعدتر، يکجا فروختيم؛ وقتي که بابا ديگر چيزي در بساط نداشت که براي قسطِ خانه بدهد. گودالي را که بمب توش افتاده بود، ديدم؛ درست سرِ سه راهيِ بالايِ کوچه، اولِ خيابانِ «سلحشور». شانس آورده بوديم... دقيقاً به اندازه ي 19 تا 10 متر به علاوه ي يک 20 متر و يک 18 متر ... آن موقع ها هنوز فيثاغورس را نمي شناختم! صداي بمب که آمد، پريده بودم تويِ کمد.

Did you ever wonder why we had to run for shelter when the promise of a brave new world unfurled beneath a clear blue sky?

نيمه شب، زيرِ آسمانِ صاف دراز کشيده ايم. همه ي خانواده. برق را قطع کرده اند و تويِ تاريکي آسمان، انگار همه ي ستاره ها را مي شود يکجا ديد. آن موقع، حتي اسمِ يک ستاره را هم نمي دانستم؛ اما يکي از همان ستاره هاي بي نام آرام حرکت مي کند، بالاي سرمان. بابا مي گويد: بريم توي زيرزمين! صداي ضدهوايي ها بلند مي شود. «شنوندگانِ عزيز، توجه فرماييد! صدايي که مي شنويد آژيرِ قرمز است و ‌معنا و مفهومِ آن اين است که ...»

Goodbye, Blue sky
Goodbye, Blue sky
Goodbye

بابا خانه نيست. مثلِ هميشه سرِ کار است. تويِ زيرزمين، راديو دارد «بچه هاي نيمه شب» را بازخواني مي کند. آن موقع ها، هنوز نه سلمان رشدي مرتد بود و نه من مي دانستم که اسمِ اين کار «بازخواني» است. مامان مثلِ هميشه نگران است. برايِ ما، برايِ بابا، براي دايي که سرباز است، تويِ پيرانشهر. وقتِ اذانِ ظهر، برنامه عوض مي شود، انگار نه که «هواپيماهاي صدام» دارند بمب رويِ سرمان مي ريزند. گوينده مي گويد: «تا به سرچشمه ي نور...» چقدر بدم مي آمد از اين عبارت! مامان زيرِ لب مي گويد: «تا به سرچشمه ي گور» و من دل ام خنک مي شود. هيچ مي داني چند وقت است که جرأت نمي کنيم به آبيِ آسمان نگاه کنيم؟

The flames are all long gone, but the pain lingers on.

- «بابا ، ياسر عرفات کيه؟»
- «ياسر عرفات رهبرِ فلسطيني هاس. اولِ جنگ اومد ايران، خورد و خوابيد و پول گرفت. بعدش که رفت، گفت: ايران، دوست؛ عراق، برادر»


توضيحِ واضحات: شعر از راجر واترز است؛ آهنگِ Goodbye blue sky، در آلبوم The wall از Pink Floyd

- از آرشيوِ آرمستوري دات کام

Thursday, September 21, 2006

نقدی بر یک کامنت

می خواستم در نقد کامنت نوشته بر دریا چند سطری بنویسم که مفصل شد و در نتیجه به بخش اصلی راه یافت

***
اول: در باب حساسیت تقویمی. این درست که نوشته بر دریا اصراری بر این نکته نداشت و فکر می کنم بیشتر از باب "توجه دادن" این مطلب را ذکر کرده بود. و دلیل استفاده ی احسان هم که مشخص بود و خود بعدا اشاره کرد. من هم بدون اینکه اصرار زیادی بر این نکته داشته باشم چند سطری در این باب می نویسم. راستش من در پس پشت این تذکر ساده نوشته بر دریا روحیه ای رو می بینم که اینجا با تسامح گونه ای اصالت جویی می ناممش. به طور خلاصه فکر می کنم ما همزمان دارای دو تقویم هستیم (دقیقتر بگویم سه تقویم هستیم) این صرفنظر از خواست ، علاقه و یا قدرت و دقت گاهشماری است که به صورت سنتی، ما به کار برده ایم. گاهشمار میلادی چه بخواهیم و چه بخواهیم به ما تحمیل شده (منظورم نه تحمیل نظامی یا نظایر آن که بلکه منطق و روند تاریخ است) و در این روزگار از آن ما هم هست
دوم: دو نکته را از هم جدا می کنم؛ بد نوشتن و تلخ نوشتن. آن دو مطلب من و ابوالحسن خوب نبودند. این یک بحث است و مضمون آنها بحثی دیگر. راستش من صرفا می خواستم یک گونه ی نوشتن را تجربه کنم. یک جور نوشتن شخصی تر. آیا اون چیزی که می خواستم شد ؟ نه واقعا ولی تجربه ای بود برای خودم . چرا حالا منتشرش کردم خوب بالاخره عکس العملها هم خیلی کمک می کنند. هر چند که دوستانی بدشان نیامده بود از آن. در مورد مطلب ابوالحسن هم نظرم همین است. پیش می آید لحظه ای که آدمی سر حال نیست و می خواهد در مورد حس آن لحظه اش بنویسد. این چیزی است که می تواند به وبلاگ قالب شخصی تر و صمیمانه تر بدهد. ممکن است نوشته بر دریا با این بحث مخالف نباشد و ایرادش این باشد که بنویسید ولی خوب بنویسد. چشم. تلاشمان را می کنیم که بهتر بنویسیم هر چند که وسع ما چندان زیاد نیست
سوم: اما در باب تلخ بودن. اول این سو تعبیر را بر طرف کنم که بستن یک روزنامه باعث شده حال این دو نفر بد شود و حالا همه چیز را دوزخ می بینند! مطلب من به دلیل توقیف شرق نبود بلکه به رغم آن بود. یعنی در باب مجوعه ای از اتفاقات بود. لحظه هایی از زندگی روزمره شخصی و عمومی. اتفاقا یکی دو جا عنصر "ریشخند خود" هم بود که خودش را نفی می کرد. شخصا نوشته های تلخی رو دوست دارم که در عین تلخ بودن خود را ریشخند کنند که آقا جان خودتو زیاد هم جدی نگیر. ولی این لحن در این یادداشت در نیامده بود . خوب بی تجربگی است دیگر. شرمنده ام
چهارم: اما در باب مفهوم دوزخ. نه آقا سر این یکی که اصلا کوتاه نمی آیم. این مفهوم را من از یادداشت علی معظمی وام گرفتم. و بر خلاف نوشته بر دریا فکر می کنم که "بله دقیقا به همین سادگی است". این حسی است برآمده از تجربه زیستن در این خیابانهای کلان شهر تهران فراتر از توقیف این یا آن روزنامه. حسی که مثلا پناهی در طلای سرخ به خوبی منتقلش می کند یا در چند فیلم و کتاب خوب دیگر این سالها هم دیده می شود
***
پنجم: اینها را نوشتم چون برای آن بحثهای خوب آن سالها با نوشته بر دریا حسابی دلتنگ شده ام. او رفته و من مدتهاست ار آن بحثهای مرد افکن ندیده ام
***
ششم: قاسم خان ما خیلی ارادت داریم و ببخشید از این که مطلب طولانی شد

خوانش بخوانید

به قول وبلاگ خوابگرد در این اوضاع آشفته بازار فرهنگ و ادب انتشار فصلنامه ادبی آن هم در کرمان واقعا جای تقدیر و تشکر و مهمتر حمایت دارد.
شماره‌ی اول و دوم فصل‌نامه‌ی ادبی، داستانی "خوانش" با ظاهر و محتوایی متفاوت‌‌تر از پیش‌شماره‌ی آن با مديرمسوولي و صاحب‌امتيازي بهناز صالحی منتشر شد. اين شماره‌ی "خوانش"، مشتمل بر چند بخش اندیشه‌خوانی، داستان‌خوانی، شعرخوانی، برگردان‌خوانی، مقال‌خوانی و ادبیات کودک است.
"خوانش" ويژه مردادماه 85 با نوشته‌هایی از نویسندگان زیر در 94 صفحه و با قيمت 1500 تومان منتشر شده است:
اطلاعات بیشتر
لینک مرتبط
به نظر من حتی اگر نمی خوانید بخرید این تنها حمایتی است که می شود کرد شاید وقتی دیگر فرصت تورقی پیش آید

جوّ زدگي!

اين که نوشته‌م، جو (Joe) نيست و جوّ (Javv) خونده مي‌شه. هيشکي هم نمي‌فهمه که الان من کلّي هيجان زده‌م! فکرشو بکن پسر! بزرگترين فيلسوفِ قرن بياد برات نظر بده و راه حل پيشنهاد کنه؛ تازه‌ش هم يه اديب و منتقدِ بزرگ؛ کلاه قرمزي و پسرخاله‌ش؛ و از همه هيچان انگيزتر و مهم‌تر، نماينده‌ي سابقِ فيدل کاسترو در ايران بيان و در موردت حرف بزنن! محشره به خدا!

Wednesday, September 20, 2006

بقاي اصلح

1- از همون روزِ اولي که مهردادِ عزيز منو به اينجا دعوت کرد، چشم انتظارِ رسيدنِ همچين روزهايي بودم که حداقل چند نفر از نويسنده‌هايِِ هم-آوا، خيلي جدي به فکرِ نوشتن توش باشن. توي اين يه ماه اين اتفاق افتاده؛ پس من هم شروع مي‌کنم به نوشتن.
اين ماجرا يه جورايي شبيهِ قانونِ «بقايِ اصلح» ِ داروين شد: «اگر اين وبلاگ لياقتِ بقا داره، بايد ثابت کنه» و حالا که ثابت شده، من هم هستم!

2- يه مشکلي هم دارم که دوست دارم کمک‌ام کنيد براي حل‌اش. من تويِ وبلاگِ شخصي‌م (آرمستوري دات کام) هر روز مي‌نويسم. محدوديتي هم از نظرِ موضوع يا چيزِ ديگه ندارم، و در واقع از روزِ اول تصميم‌ام اين بوده که وبلاگِ –به قولِ عوام- General باشه. حالا مشکلِ من اينه که اگه حرفي دارم، چي رو اين جا بنويسم و چي اون جا!

پ.ن: تا وقتي راهِ حلي برايِ اين مشکلِ من پيدا نکنيد، نمي نويسم. گفته باشم...!!

Tuesday, September 19, 2006

كارنامه هم آوا-3

يك) از دوم سپتامبر شروع كرديم و امروز نوزدهم سپتامبر است. در هفده روز گذشته سي و سه يادداشت پست شده است و در يك سال قبل از رستاخيز هشت مطلب. متوسط ارسال مطالب دو مطلب در روز است و از آن درخشان تر متوسط ارسال كامنت ها است، پنج و شش دهم در هر روز و در مجموع نود و پنج كامنت در هفده روز.ا
دو) نتيجه بند بالا آن است كه ما مي توانيم
سه) در هفده روز گذشته ديديم كه ثبات در عمل همه را هم راه خواهد كرد. با سه نفر شروع كرديم. خود نوشتيم و خود نظر داديم. اما خسته نشديم. اكنون فريد نيز مي نويسد. محسن و بيژن نيز نظر مي دهند. گرينگوي پير به خوانندگانش پاسخ مي دهد و ماني نوشت دوباره فعال شده است.ا
چهار) ما هنوز چشم انتظار برادران موسس هم آوا هستيم. ا
پنج) از همه دوستان به خاطر نوشتنهايم عذر مي خواهم. مي دانستم كه مانند وحيد زيبا و مانند ابوالحسن پربار نخواهم توانست نوشت. اما نوشتم تا در ادامه صحبتهاي فرداي عروسي ببينيم كه نوشتنِ هر روز كاري است شدني كه به قول ابوالحسن اگر از دست ديگران بر مي آيد از دست ما چرا بر نيايد.ا

Monday, September 18, 2006

طلاي سرخ

اين مطلب را روز پنج شنبه نوشتم كه به علت سفر به گرگان نتوانستم پستش كنم. اميدوارم زمان انقضاي آن نگذشته باشد
*******
يك ) گرينگوي پير در يادداشت خود نگاهي به فيلم طلاي سرخ پناهي انداخته است كه بد نيست دوستان سري به آن بزنند. در اين يادداشت گرينگو بر وجه اجتماعي فيلم تكيه كرده و به تحليل فيلم به عنوان پديده اي شكل گرفته در اجتماع پرداخته و سعي مي كند توانايي فيلم را در نمايش زيبا و دقيق دنياي پيرامون شخصيت اصلي داستان ( حسين) تشريح كند.ا
دو) با نگاهي ديگر آنچه بسيار در طلاي سرخ جلب توجه مي كند دنياي پيرامون شخصيت حسين نبوده ، بلكه دنياي درون اوست. آدمهايي كه در محيط تهران دهه هشتاد زندگي كرده اند كم نيستند ولي هيچ يك حسين نمي شوند. حسينِ فيلم طلاي سرخ به تناسب نامش، در پايان فيلم با شليك گلوله آخرينش به حس دنياي پيرامونش، به وجود زندگي كثيف شهري كه در آن مي زيد، به وجود نگاه هاي تحقير آميز و به نابرابريهاي اجتماع، شهادت مي دهد.ا
با ديدن فيلم طلاي سرخ به ياد گوست داگ شاهكار جارموش افتادم. تشابه شخصيت حسين و گوست داگ، شخصيت برادر خانم حسين و جوان بستني فروش چشمگير است. تنها تفاوت در توع پايان فيلم ها است. در پايان گوست داگ زندگي شخصيت اول فيلم در زندگي دخترك ادامه مي يابد ولي براي شخصيت حسين هيچ ادامه اي متصور نيست.ا
حسين شخصيتي است درون گرا، كم حرف، با نگاههاي عميق و معنادار كه حتي از پشت كلاه كاسكت موتور قابل تشخيص است. حسين كسي است كه انگار جداي از دنيا ايستاده است و از بيرون به آن مي نگرد. انگار جزوي از اين جهان نيست و آنقدر ژرف به درون اين جهان نفوذ مي كند كه عمق كثافت بودن آن را تاب نمي آورد.ا
حسين كسي است كه مانند مرد غول پيكر فيلم گرين مايل خود، مرگ را انتخاب مي كند چرا كه ديگر تاب ديدن گناهان اين مردمان را ندارد.ا
و چقدر جالب است كه هر سه شخصيت اصلي فيلمهاي طلاي سرخ، گوست داگ و گرين مايل انسانهايي غول پيكر و قوي با دلهايي نازك و شكننده و حساس هستند. و اين خود طنز تلخ ديگري است.ا

پریشانگویی های شبانه

می نشينی پشت ميز، تصميم گرفته ای آنچه که به ذهنت می رسه رو تايپ کنی و در نهايت بذاری در وبلاگ. شايد فکر می کنی از ميان همه ی کارهای دنيا، اين تنها کاری است که الان، اين لحظه از دستت بر می آد. وقتی که حوصله هيج کاری رو نداری بالاخره از دراز کشيدن روی تخت و به خلا خيره شدن که بهتر است
***
فکر می کنی می توانستی شروع کنی به نوشتن مقاله ای که قولش را داده ای به استاد راهنما (ی حالا سابقت) در دنباله ی کارهای اخيرتان. بالاخره او برای "استاد تمام" شدن احتياج به اين "مقاله"ها دارد و تو هم شايد روزی برای پذيرش گرفتن. همانطور که دو تا از دوست و همکارهايت در شرکت به دنبالشند. و تو به اين فکر مي کنی که اگر همه ی اين کارها را بکنی هم، آخرش شانس بياوری می آيی مي شوی همين استادت که پس از چهار سال سرو کله زدن با تو و کارت هنوز نمی داند که اصول اوليه ی کار تو چه بوده است. يا آن يکي استادی که شاگرد اول يکی از بهترين دانشگاههای آمريکا بوده و حالا شده کارش بيزنس و ساخت وساز در کنار "توليد انبوه علم". مگر نه اينکه برای انگيزه ی کاری داشتن بايد تصوری داشت از آينده و تصوير آينده ی مجسمت اگر اينها باشند که آن آينده همين حالا حالت را به هم می زند
***
نه اينها همه اداست. و توجيه تنبلی. شايد هم گونه ای افسردگی باشد. دکتر ش. را مگر نديده ای يا دکتر ب. را؟ پيرمرد در 80سالگی چه شور و شوقي دارد. پس می توان در اين منجلاب غوطه نخورد. اينها همه بهانه اند. تنبلی رو بذار کنار
***
در محل کار روز کسالت باری داشته ای. اين کسالت اما تنها مال اين روز نيست. چند ماهی است که به آن مبتلايي. شايد از آن روز که فهميدی اين کار رو به بن بست است و اميدت را را به اين پروژه ملی (به تعبير مديرت) از دست دادی. اميدواری که از اين محيط بيايي بيرون. دوست نزديکی سفارشت کرده به جايي که اميدواری محيطی باشد جدی تر برای کار
***
بالاخره برای رفتن به جای بهتر بايد سفارش شد
***
عصر با دوستت می روی بيرون قدم زدن. او شاکی است و در حال غر زدن و حرص خوردن. می خواهی بگويي که وقتی پيرامونت همه چيز به ابتذال آغشته باشد، اين ابتذال است که ديگر عادی است و طبيعی. و از آن چه که عادی است و طبيعی چرا بايد حرص خورد. می گويي اما جمله در نمی آد. و او پاسخ می دهد که "برای شاکی نبودن و حرص نخوردن فقط بايد رگ نداشت" يعنی احتملا منظورش اين است که چيزی بود مثل کدو و تو رگ نداری
***
رفته ای برای عروسی دوستت به همدان. فردايش همراه دوست عزيز ديگری می روی شهری در آن نزديکی. تنها نيستيد و دوستت همراهی دارد. يکی از فعالان سياسی دانشجويی، از دوستانش. از بن بست وضع موجود می گويد و شکايت می کند از سختی شرايط. در راه اشاره می کند که خانمش دانشگاه قبول شده شهری دور در جنوب و او حالا از طريق روابطش منتقلش خواهد کرد. چه قدر آگاه است به تناقض اين گفته اش با گفته های قبليش؟ از خودت مي پرسی اگر او حالا در جناح فاتحان و نه مثل حالا در جناح مغلوبان بود چه اتفاقي می افتاد و تجسم می کنی خانم ديگری رو در آن دانشگاه جنوب در موقعيتی سختتر که شوهرش رابطه ای ندارد تا منتقلش کند
***
نه اينکه بخواهی نکوهش کنی آن فعال دانشجويی رو. چه می دونی که اگر خودت هم بودی به غير از آن رفتار نمی کردی. ولی بيشتر در اين فکری که يک تفکر/ عمل جدی انتقادی در زمينه ی سياست تا کجاها بايد پيش رود
***
ارجاع داده بودی به يادداشت خوبی در مورد توقيف شرق. ولی تصور می کنی که دوزخ مفهومی است فراتر از آن چه که آنجا اشاره شده. چيزی است که فراتر از وجود اين يا آن دولت در اين سرزمين برپا شده. در خيابانهای شهر. در وضع رانندگی اين مردمان سراسيمه، در بوق ماشينهايی که مدام برای زنان و دختران به صدا در می آد، در گفتار روزمره غالب تحصيل کردگانش که در فکر يا حسرت کار دلالان بازار اند و ... ياد فيلم خوب رسولی نژاد می افتی و يادداشتی که آن موقع نوشتی برايش " راه گريزی ممکن نيست؟" و الهام می گيری از آن فيلم چيزی مثل اين ايده را که شايد اين وضعيت هر راه گريزی از خود را در خود هضم کند و به جزئی تبديل کند درون خود. با مفهوم زوال آشنايی. چه می شود اگر يک فرهنگ به تمامی رو به زوال رود؟ در مقابل جريان تاريخ مگر می توان ايستاد؟ ...ا
***
و طنز است که حس می کنی به سرنوشت سيسيليا دچار شده ای در رز ارغوانی قاهره. آنجا که خسته از خشونت شوهرش، خسته از فقر و بی کاری پيرامونش به سينما پناه می برد تا در دنيای خيال، دنيايی موازی دنيای واقعی زندگی کند. و فکر می کنی که شايد پناه بردنت به سينما و کتاب نه به دليل آن اسطوره ی رسيدن به آگاهی و يا حتی لذت که چيزی است از جنس پناه بردن به دنيای خيال، از جنس گریز از زندگی روزمره و به گونه ای مضحک تنها کار ممکن

Saturday, September 16, 2006

عصر هايي دلگير

روزگاري غريب را سپري ميكنم.به ياد داشت دوستان هم آوا نگاهي مي اندازم،ماجراي اعدام شرق اولين رخدادي كه به نظر مي رسد. از نگاه يكي از شرقيان موضوع را مرور مي كنم ،فضاي حاكم بر فضاي روزنامه را از نگاه هم نسل خود مي بينم:چشم انداز دوزخ.ه
سري به اخبار روزمره مي اندازم؛ اظهارات وزير كشور در مورد ان .جي .ا. را مي خوانم:"قصد داريم ان.جي.ا. را نيز زير چتر دولت قرار دهيم وآنهاراضابطه مند كنيم".بي اختيار به ياد خان آبادي در سال هاي نه چندان دور دست مي افتم.ه
ماجراي نامه فيفا را مي خوانم.نقذ رسالت بر سفر خاتمي مبني بر اينكه طبق فلان تبصره وفلان ماده قانون مصوبه دولت ايشان خلاف قوانين باز نشستگي عمل كرده وبيت المال را پايمال كرده است و...ه
بيش از اين نمي كشم وخبري نمي خوانم.ه
***
چشم ها را مي بندم و كمي مي انديشم اما مجال تمركز فراهم نيست در ذهنم اين قطعات جولان مي دهند:ه
هوا دلگير
در ها بسته
نفس ها ابر
سقف آسمان كوتاه
سرها در گريبان
آيا اين تجسم دوزخ نيست؟
***
دراين سرزمين درندشت انگار مجالي براي آرامش و آسايش نيست.ه
چرا سرنوشت ما اينگونه رقم خورد؟ اين وضع تا چه مدت داوم دارد؟
و ايمان بياوريم كه در اين سرزمين
غفلت موجب شادكامي است
ابولحسن

عکسی از کندلوس



جمعه 17 شهریور 85 ، کندلوس

در توقیف شرق

در میان مطالبی که در مورد توقیف شرق خوندم، این مطلب علی معظمی را خیلی پسندیدم. قسمتی از آن را اینجا هم می آورم

به همكارانم فكر مي‌كنم. به بچه‌هايشان. به اميدهاي زندگي‌شان. به نااميدي‌هايشان... اما مي‌خواهم به هيچ كدام از اين‌ها فكر نكنم. مي‌خواهم همه اينها را كنار بگذارم و لحظه‌اي به چيز ديگري فكر كنم... مي‌داني فكرم از اينجا به كجا مي‌رود؟ به نزديك‌ترين فكري كه پيش از آن مي‌كرده‌ام. راستش مدتي است پرسشي ذهنم را به خود مشغول كرده است: «ماهيت دوزخ چيست؟»... خودم را از زندگي در توقيف و تعليق مي‌كنم و دوباره به دوزخ فكر مي‌كنم
فكر كردن به دوزخ دشوار است. فكر كردن به دوزخ سوزان است و اغلب بي‌ثمر. مي‌دانيد، راه به جايي نمي‌برد؛ داناياني كه به آنها خو گرفته‌اي چيزي نمي‌گويند؛ اگر هم مي‌دانند نمي‌گويند. ديگران هم ساكتند. به عهدهاي عتيق برمي‌گردم و باز هم چيزي دستم را نمي‌گيرد. تنها چيزي كه مي‌توانم بفهمم اين است كه دوزخ چيزي است شبيه يك معده بزرگ؛ يك معده سوزان كه سيري ندارد؛ مدام «هل من مزيد » مي‌زند
و حالا فكر مي‌كنيد وقتي دوزخ سيري نداشته باشد، وقتي سوزان باشد و مدام لهيب بكشد، چه مي‌شود؟ مي‌دانيد چه مي‌شود، مي‌دانيم چه مي‌شود... هواي دوزخ طوفاني است

Thursday, September 14, 2006

مستان...ا

مستان به پيشباز عشق رفتند
عاقلان به پيشباز عقل
اما ما كه در ميانه مستي و راستي لنگ مي زديم
به دره اي فرو افتاديم كه هيچ راه گريزمان نبود

Tuesday, September 12, 2006

فضاي باز پرواز و مرغ‌ آمين

يك) از عوارض نوشتن در اينترنت و ايجاد فضاي باز براي گفت و گو يكي هم آن است كه كسي مثل جناب آقا/سركارخانم مرغ آمين پيدا مي شود و هنوز از در درنيامده و دست و رو نا شسته ، نوك مي گشايد و هرچه از نوك مباركش در آمد به بيرون و بر سر و روي ديگران پرتاب مي كند.ا
دو) دوستان فراموش نكرده اند در سال 76 و 77 كه اندكي فضاي باز غالب شده بود چه سخنراني هاي شداد و غلاظي بر عليه رئيس جمهور ايراد مي شد كه ايشان با توجه به پاي بندي به اصل حرمت نهادن به مخالفان هيچ برخورد قهري با آنان نكرد.ا
سه) با توجه به نكات بالا و اينكه مرغ آمين ما اطلاعات دقيقي از همه ما دارد و احتمالاً از حلقه عشاق است، بهتر است فعلاً مدارا كنيم تا ببينيم كي مي خواهد پرده از رخ بردارد.ا
چهار) مرغ آمين نشان داد كه باز هم حاشيه مهمتر از متن است. فكر مي كنم يادداشت "پيشنهاد قانون " ركورد تعداد كامنتها را شكست و اين تنها به خاطر حاشيه بود و نه متن. از ميان كامنتهاي ارسالي هيچ كس نگفت كه با پيشنهاد قانون مخالف است يا مخالف و مرغ آمين توانست با ايجاد آب گل آلود، احتمالاً ماهي خود را بگيرد.ا
پنج) اين هم تصويري ذهني از مرغ آمين:ا

Monday, September 11, 2006

یازدهم سپتامبر یک روز تاریخی

هر سه اپیزود فیلم شانس کور کیشیلوفسکی با لحظه ای واحد شروع می شوند که قهرمان فیلم سعی دارد سوار بر قطار به سمت پاریس عزیمت کند و وجه افتراق این سه اپیزود با اتفاقات و تصمیمات کوچکی که در آن لحظه رخ میدهد بوجود می آید و باعث سه سرنوشت کاملا متفاوت برای اول شخص فیلم می شود. داشتم به این فکر می کردم آیا یک اتفاق کوچک در زندگی یکی از عاملان حمله به برج های دوقلو می توانست باعث شود سیر تاریخ طور دیگری رقم بخورد؟

چند سالی از واقعه حمله به برج های دوقلو می گذرد و از این واقعه روایت های مختلف می شنویم. ناخودآگاه بیاد راشومون کوروساوا می افتم هر کسی از زاویه دید خود به حادثه می نگرد و آخر سر هم نمی فهمیم که اصل ماجرا چه بوده
=================================================
پنج شنبه و جمعه سی ام و سی و یکم شهریور می توانند دو روز خوب جهت یک سیاحت دو روزه پر ثمر باشند. من سفر به ماسوله و دیدار قلعه رودخان را پیشنهاد می کنم.تماشای سرو کهن سال هرزویل،بازدید ازروستای ماسوله،کوهپیمایی درجنگل های فومن وبازدیداز قلعه زیبای رودخان می تواند در این دو روز بیاد ماندنی و لذت بخش باشد. اگر موافقید بفرمایید ترتیبات لازمه را ایفاد نمایم

شاد باشید

جامعه، توس، عصر آزادگان، شرق،...ا

هر دم از اين باغ بري مي رسد
تازه تر از تازه تري مي رسد


خبر ناگهاني است ولي تكان دهنده نيست. قصه تكراري توقيف روزنامه ها كه مدتي بود متوقف شده بود، دوباره شروع شد. روزنامه شرق كه به تازگي جشن سالانه اش را برگزار كرد توقيف شد.ا
فكر مي كرديم كه روزنامه تحليلي، ديگر مشكلي نخواهد داشت. فكر مي كرديم كه دست به عصا رفتن موجب بقا است. ولي هيچ تضميني براي بقا وجود ندارد .همانطور كه سوار هواپيما مي شوي و تضميني براي فرود موفق وجود ندارد، تضميني نيز براي ادامه كار موسسات اقتصادي- رسانه اي وجود ندارد.بيچاره ها تازه شروع كرده بودند به درامد زايي از راه انتشار تبليغات و آگهي هاي تجاري. اما طبق معمول شتر در خواب بيند پنبه دانه.ا
اصل خبر را مي توانيد در بازتاب و ايسنا ببينيد.ا

Sunday, September 10, 2006

پيشنهاد قانون

اول اينكه اگر تنها نتيجه اين يك هفته تلاش آن باشد كه گرينگوي پير با وبلاگش سر سازگاري گذاشته باشد و جناب آقاي ماني خان ( ماني طلاي سابق) دستي به قلم برده و به فكر ماني نوشت خود افتاده باشد ، همين كافي است و بهترين هديه براي هم آوايان. باشد كه پايدار باشند.ا
دوم اينكه مي خواستم قانوني پيشنهاد دهم. مي دانم كه دو نفر حتماً با آن مخالفت خواهند كرد، ولي با اين وجود پيشنهادش را مي دهم. متن قانون چنين است:ا
"نوشتن هر گونه جمله، عبارت، اصطلاح و ... كه نشان دهنده موكول كردن موضوعي نوشتني براي بعد باشد از اين پس به اي نحو كان ممنوع بوده و خون نويسنده گردن خودش است."ا
و سوم اينكه در صورتيكه دوستان با تصويب قانون مخالفند. عاجزانه خواهشمندم اگر مطلبي را نمي خواهند بنويسند يا وقتش را ندارند، حواله به بعد نكنند و صحبتي از آن به ميان نياورند و بگذارند تا هر وقت اين مولود تازه، به دنيا آمد، حضور او باعث شگفتي آني و غافلگيري (سورپريز) بقيه شود.ا
چهارم) اين هم تصويري ذهني از هم آوا:ا

هامشی بر "درباره ی نوشتن"ا

سلام
امروز روز هم آوا بود. نظری اجمالی بر گرافی که احسان درباره فعالیت هم آوا تهیه کرده نشان می دهد که چقدر در ابتدای راه مشتاق بودیم و نیز چقدر آتش این اشتیاق زود به خاکستر تبدیل شد.این اتفاق حداقل برای من بارها رخ داده (مثلا درموردی مشابه سایت مانی نوشت که باشور فراوان راه اندازی شد و اکنون ماه هاست که مطلب جدیدی ندارد). می خواهم بگویم مهم تر از اراده شروع اراده پابرجایی و ادامه است.ا
هیچ وقت به این اندیشیده ایم که چگونه می توان پابرجا ماند؟ به نظر من مهمترین راه باهم بودن و تشویق یکدیگراست. سعی کنیم در بحث ها شرکت کنیم تا انگیزه نوشتن را در همدیگر زنده نگه داریم
===================
دلم می خواهد یکی از رفقا در باب فلسفه هنر بنویسد. هم آوایان ید طولایی در فلسفه دارند(حداقل نسبت به من)پس خواهش می کنم در صورت امکان کمی درباره فرم و هم نشینی آن با محتوی بنویسید.ا
===================
پیشنهادم را درباره تشکیل تورهای یک روزه دوباره مطرح می کنم و سعی میکنم خودم پی گیر موضوع باشم. احسان عزیز که موافق است وحید هم در اولین فراخوان من شرکت کرد می ماند بقیه هم آوایان که اگر با پیشنهادم موافقند اعلام کنند تا اولین سفر را ترتیب دهیم(ترابخدا اینقدر بدقلق نباشید اگر کمی تلاش کنیم می توانیم از وقتهای مرده زمانی مناسب برای این نوع برنامه ها استخراج کنیم)ا

باز هم در باره ی نوشتن

مطلب من هم در پاسخ به احسان در نقد یادداشت من از حد کامنت فراتر رفت و نوشته ای مستقل شد
***

اول) موافقم، نوشتن می تواند به عادت تبديل شود و از اين طريق به روزمرگی دچار. ولی موافق نيستم که هر نوشته ای مي تواند يا اصلا نوشته می شود تا که "دروازه هايي از وجود خويش را به روي خود باز كنيم، دروازه هايي كه رو به دنيايي است كه با آنكه در درون ماست ولي ما هيچ از آن نمي دانيم". مسلما احسان نيز موافق است که قلم اندازهای روزنامه کيهان به اين هدف نمی نويسند، يا انبوه کتاب سازيها و مطالب باری-به-هر-جهتی که در بازار فرهنگ يافت می شوند با اين انگيزه شکل نمی گيرند. اين نوشته ها خلق نمی شوند تا جهان انسانی را گسترش دهند يا حتی به طور ساده گفتگويي انسانی (حتی ساده ميان دو انسان) را شکل دهند. نوشته مي شوند با انگيزه های شکل گرفته در بازيهای قدرت و شهرت و مال اندوزی. حتی گاه نوشته می شوند به قصد لجن مال کردن جهان انسانی يا حتی انسانی ديگر. تاريخ فرهنگ صرفا شامل "نوشته های پالايش دهنده ی جهان انسانی" نيست، بخش مهمی از اين تاريخ را "نوشته های نابود کننده ی جهان انسانی" شکل می دهند
از نکته ی بالا که بگذريم، گاه پيش می آيد که نوشته با انگيزه ای مثبت عرضه شود ولی دلايلی ديگر آن را به نوشته ای "از سر عادت" بدل کنند. نبود خلاقيت، نوشتن صرفا به انگيزه ی نوشتن، ... و دهها دليل ديگر است که ترس از آنها سبب آن -به قول احسان- تشکيک در يادداشت "آغاز دوباره" بود. اين شايد همان باشد که به آن گرفتار آمدن در روزمرگی گويند
پس می توان از دو گونه ی نوشتن ياد کرد: نوشتنی سرخوشانه به هدف خلق، گسترش دادن جهان انسانی يا حتی خلق رابطه ای انسانی و ديگری نوشتنی است گرفتار آمده در بندهای عادتهای فکری و روزمرگی
دوم) وقتی نوشته ای چون "عقايد يک دلقک" عرضه می شود، در رده ی اول جای می گيرد؛ نوشته ای به هدف خلق و گشودن جهان انسانی. ولی آيا نوشته های وبلاگی را می توان نظير اين نوشته ها جای داد؟ (موافقم گاه می توان در وبلاگ مطلبهای بسيار باارزشی خواند که بسيار بيش از يک مطلب وبلاگی هستند نظير اين مطلب از وحيد ف پارسا و فراموش نکنيم که برای بعضی وبلاگ تنها امکان نوشتن است به دلايلی نظير از سانسور قدرت گرفته تا سانسور سرمايه يا حتی نداشتن لينک به نشريات چاپي ) ولی وبلاگ مي تواند در بهترين حالت تلاشی باشد برای بيان تجربه های مشخص فردی که می توانند عمومی شوند يا برعکس بيان تجربه های عمومی که قالبی شخصی می يابند

حاشیه ای بر شب نشینی قدما

یک .از یادداشت احسان ووحید در خصوص مطلب ارائه شده متشکرم.م
دو.درمورد ویرایش مطلب حق با وحید خان مرتضوی است اما چگونگی نوشتن در وبلاگ کمی قابل تامل است:من ابتدا مطلب فوق را در محیط ورد نوشتم بعد آن را به محیط بلاگ منتقل کردم بلایی به سر نوشته امد که اگر مجددا انرادر بلاگ می نوشتم وقت کمتری می بردوبه هر تقدیر صفحه بندی وویرایش آن مطلب این شد که دیدید.به واقع محیط بلاگ زبان ما را معوج می کند ،نه قابلیت نقطه گذاری صحیح وجود دارد نه فونت خوبی برای نوشتن یافت می شود( یا حداقل من نیافتم )و نه امکانات ورد فارسی در اختیارت هست به همه اینها ناتوانی نوشتن دو زبانه اضافه کن.ولی به هر تقدیر توجیه فوق گناه عدم ویرایش مطلب بنده را نمی شوید.م
سه.اما چرا فیلم سگ های پوشالی فیلم خوبی است .اگر دوستان اجازه بدهند در یک مطلب مستقل به این مسئله خواهم پرداخت .م
ابولحسن

گرينگوي پير و نوشتن


يك) بسيار خوشحالم از اينكه مي بينم گرينگوي پير هنوز در مكزيك زنده است.ا
دو) مي خواستم درباره يادداشت اولش نظري گذارم و بگذرم. ديدم كه مفصل تر از نظر است پس آنرا به يادداشتي جديد تبديل كردم كه در زير مي آيد.ا
سه) در باب يادداشت اول:ا
گرينگوي پير در اولين يادداشتش تشكيك كرده است كه " تناقض اصلی همچنان پابرجاست می نویسی به این امید که شاید این راهی باشد برای گریز از روزمرگی پیرامون یا می نویسی تا که در این بازی دسته جمعی وبلاگ داشتن شرکت کنی " ا
سه-يك) نوشتن گريز نيست:ا
اگر در اتاقي زنداني باشي و ناگهان روزني برايت گشوده شود و تو از اين روزن بگذري ، گويند گريخته اي. گريختن معمولاً از مكاني است به مكاني ديگر، از دنيايي است به دنيايي ديگر، و از فضايي است بسته به فضايي احتمالاً بازتر. اما نوشتن هيچ يك از اينها نيست. اگر زندگي را به خانه اي پر اتاق تشبيه كنيم نوشتن يكي از اتاق هاي اين خانه است كه تا سعي نكنيم درش گشوده نمي شود. ما به اين اتاق نمي گريزيم ، تنها دنياي خود را با آن گسترش مي دهيم و ديد خود را باز مي كنيم . نوشتن نه تنها گريز نيست بلكه دواي درد روزمرگي نيز نيست. چرا كه خود مي تواند جزوي از روزمرگي شود. چرا كه ديري نمي گذرد كه ما به اين اتاق تازه گشوده نيز عادت مي كنيم.ا
سه – دو) نمي دانم آيا وبلاگ داشتن بازي است يا نه ولي اگر بازي هم باشد، خوب است. چه بسيار بازيها كه ما رسم زندگي را از آنان آموختيم .پس بياييد از اين بازي دسته جمعي نيز راه و رسمي جديد بياموزيم.ا

چهار) در باب نوشتن:ا
ما مي نويسيم تا تكه اي از خود را به جهان پيرامونمان پيوند زنيم. مي نويسيم تا امروزمان را به فردايمان وصل كنيم و نگذاريم كه امروزمان چون گذشته به فراموشي سپرده شود. ما مي نويسيم ، چرا كه مي خواهيم سير خطي زندگي را موازي كنيم .مي خواهيم در آينده به كمك نوشته هاي امروزمان فلاش بك بزنيم و زمان را به هم بريزيم. ا
انسان تا خلق نكند، حيواني گذرا است كه روزي مي آيد و مي رود و زماني كه خلق كرد باقي خواهد ماند. خدا نيز اگر خلق نمي كرد وجودش معنايي نداشت و آن زمان كه دست در لجن متعفن فرو برد وجود خود را ابدي كرد.ا
ما مي نويسيم چرا كه مي خواهيم دروازه هايي از وجود خويش را به روي خود باز كنيم دروازه هايي كه رو به دنيايي است كه با آنكه در درون ماست ولي ما هيچ از آن نمي دانيم.ا

پس نوشتن در وبلاگ نه گريز است و نه بازي، دريچه اي است به سوي جاودانگي.ا

بازم هم آوا مبارکه ایشالله من هم رفتم قاطی مرغا تازه یه پیشنهاد هم دارم

سلام

قبل از هر صحبتی از ابوالحسن، لیلا، مهرداد،سحر و وحید بجهت شرکت در مراسم عروسی ام متشکرم. امیدوارم خوش گذشته باشد

درضمن همه هم آوایان را به جشن کوچکی که بمناسبت ازدواجم در همدان ترتیب داده شده دعوت می کنم، روز پنج شنبه بیست و سوم شهریور از ساعت 8 شب در شکوفه الوند همدان منتظرم

راه اندازی دوباره هم آوا فرصت مغتنمی برای تجدید و تحکیم دوستی هاست و امیدوارم فعالیت این وب نوشت مستدام باشد

من، سمانه، وحید و عاطفه روز جمعه هفدهم شهریور به اتفاق جمعی از دوستان به کندلوس رفتیم.جای دیگر هم آوایان خالی بود. پیشنهاد میکنم هر ماه یک چنین سفری ترتیب داده شود که هم موجب باهم بودن است و هم مسبب لذت بردن از مواهب طبیعی و تاریخی

دگر زیاده عرضی نیست

شاد باشید و خرم

در باب دروغهای اینترنتی

عکسهای به زیر آب رفتن پاسارگاد که مدام از طرف دوستان "فوروارد" می شد که حتما یادتان هست. این مطلب کالبدشکافی دقیقی از این گونه موارد است. نویسنده در پایان این مطلب توصیه هایی کرده است بیشتر خطاب به گردانندگان سایتها و وبلاگهای خبری و نه به تعبیر خودش خطاب به وبلاگهای شخصی. ولی به گمانم نکته های اصلی قابل توصیه اند به حتی نه فقط وبلاگهای شخصی که خیل عظیم استفاده کنندگان اینترنت که روزانه دهها ایمیل را فوروارد می کنند

Saturday, September 09, 2006

كارنامه هم آوا-2


آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند
در اولين مطلب پس از رستاخيز هم آوا سعي كردم با آمار و ارقام عملكرد هم آوا را در 20 ماه گذشته نشان دهم تا باب نقد گذشته و ارائه راهكار براي آينده گشوده شود. اما انگار هيچ كس علاقه اي به نقد گذشته ندارد و همه چشم به آينده اي دوخته اند كه حتي نمي خواهند بنيادش را از امروز بگذارند.ا
سلطان مطلب نويسي در هم آوا ( مهرداد) كه تقريباً تا پايان مرداد ماه 50 درصد از مطالب متعلق به اوست هنوز مطلب جديدي نگذاشته است و انگار تولد دوباره اش نياز به نوشتن را رفع كرده است. از بقيه دوستان نيز با توجه به سياق گذشته شان انتظاري نيست و تنها خواهشي وجود دارد براي اظهار نظر درباره مطلب ديگران كه اميدوارم حداقل به اين يكي گوشه چشمي نشان دهند.ا

Friday, September 08, 2006

شب نشيني قدما

درست يك هفته پيش هم آوا به همت جمعي از دوستان حياتي مجدد يافت . من دوباره ميگويم كه نوشتن در وبلاگ چندهدف را دنبال مي كند
الف. تمرين براي انسجام براي انجام كاري بزرگتر وحرفه اي تر.م
ب. آگاهي از احوال همديگر آنهم به شيوه مدرنتر.همان" شب نشيني قدما" و" صله ارحام" .م
سعي در حذف صدا وسيما از دخالت در حريم خصوصي .م
د. گفتن همان حرف هايي كه اگر جمع دوستان جمع شوند همان ها را خواهند گفت.م
***
" سگهاي پوشالي" اثر "سام پكين پا"

فيلم را سال گذشته ديده بودم وقصد داشتم در هم آوا مطلبي در مورد آن بنويسم به دلايلي آن مطلب آماده نشد.چند شب پيش مفق به ديدن آن فيلم شد .قصد تحليل ونقد مفصل فيلم نيست فقط مواردي اشاره مي كنم:م
شخصا از نمايش خشونت در سينما گريزانم و به همين دليل " فيلم اين گروه خشن " اثر ديگر پكين پا مورد توجه ام قرار نگرفت، اما در پايان اين فيلم خشونت به كار رفته نه تنها توي ذوق نزد بلكه كاملا توجيه پذير بود. واين براي من گريزان از خشونت جالب بود وتجربه اي ناب.حال چرا اين امر در فيلم آنگونه شده است به نظرم به استادي پكين پا در روند قصه گويي بر ميگردد.البته منظورم داستان فيلم به تنهايي نيست اتفاقا پذيرش خشونت فيلم به سبب ديگر مولفه هاي سينماي پكين پا است.م
تدوين فيلم از تدوين هاي مثال زدني است . از بهترين نمونه تدوين موازي .علاوه براين نوع برش برش صداي فيلم نيز آموختني است.در صحنه اي بعد تجاوز به زن داستين هافمن و بعد تجربه ي سختي كه زن وتماشاگر توامان به هم گذارنده اند . زن را در جشن سالانه اي در محل جشن ميبينيم.روز جشن قائدتا بايست همراه با سرخوشي مدعوين باشد ازجمله زن داستين هافمن، اما با تدوين عجيب قريبي كه پكين پا در اين سكانس مي كند اين سرخوشي مبدل مي شود به عذابي اليم براي زن. جوري كه ببننده نيزاذيت مي شود و ميخواهد هرچه سريع تر ميهماني را ترك كند.م
تفاده از تكنيك اسلوموشن . سام پكين پا را استاد اسلوموشن مينامند صفتي كه به نظرم بيراه نيست.اين تكنيك در فيلم چنان بكاررفته است كه شليك گلوله با اسلحه ي شكاري تبديل به انفجاري مهيب ميگردد انفجاري شبيه شليك گلوله توپ .م
پرداخت شخصيت بد من ها در فيلم به گونه اي است كه سرنوشت آنها در پايان فيلم سرنوشتي در خورجلوه مي كند بدون كوچكترين هم دردي از جانب تماشاگر.م
***
پانوشت :
عمدا از بازگويي داستان طفره رفتم تا دوستاني كه مي خواهند فيلم را ببينند جذابيت داستان را ازدست ندهند.م
فيلم با زير نويس فارسي در آرشيو بنده موجود است.م
.گفته هاي زيادي در مورد فيلم هست كه ترجيح مي دهم دوستان ببينند بعد با هم گفتگو كنيم

درست يك هفته پيش هم آوا به همت جمعي از دوستان حياتي مجدد يافت . من دوباره ميگويم كه نوشتن در وبلاگ چندهدف را دنبال مي كند
الف. تمرين براي انسجام براي انجام كاري بزرگتر وحرفه اي تر.م
ب. آگاهي از احوال همديگر آنهم به شيوه مدرنتر.همان" شب نشيني قدما" و" صله ارحام" .م
سعي در حذف صدا وسيما از دخالت در حريم خصوصي .م
د. گفتن همان حرف هايي كه اگر جمع دوستان جمع شوند همان ها را خواهند گفت.م
***
" سگهاي پوشالي" اثر "سام پكين پا"

فيلم را سال گذشته ديده بودم وقصد داشتم در هم آوا مطلبي در مورد آن بنويسم به دلايلي آن مطلب آماده نشد.چند شب پيش مفق به ديدن آن فيلم شد .قصد تحليل ونقد مفصل فيلم نيست فقط مواردي اشاره مي كنم:م
شخصا از نمايش خشونت در سينما گريزانم و به همين دليل " فيلم اين گروه خشن " اثر ديگر پكين پا مورد توجه ام قرار نگرفت، اما در پايان اين فيلم خشونت به كار رفته نه تنها توي ذوق نزد بلكه كاملا توجيه پذير بود. واين براي من گريزان از خشونت جالب بود وتجربه اي ناب.حال چرا اين امر در فيلم آنگونه شده است به نظرم به استادي پكين پا در روند قصه گويي بر ميگردد.البته منظورم داستان فيلم به تنهايي نيست اتفاقا پذيرش خشونت فيلم به سبب ديگر مولفه هاي سينماي پكين پا است.م
تدوين فيلم از تدوين هاي مثال زدني است . از بهترين نمونه تدوين موازي .علاوه براين نوع برش برش صداي فيلم نيز آموختني است.در صحنه اي بعد تجاوز به زن داستين هافمن و بعد تجربه ي سختي كه زن وتماشاگر توامان به هم گذارنده اند . زن را در جشن سالانه اي در محل جشن ميبينيم.روز جشن قائدتا بايست همراه با سرخوشي مدعوين باشد ازجمله زن داستين هافمن، اما با تدوين عجيب قريبي كه پكين پا در اين سكانس مي كند اين سرخوشي مبدل مي شود به عذابي اليم براي زن. جوري كه ببننده نيزاذيت مي شود و ميخواهد هرچه سريع تر ميهماني را ترك كند.م
تفاده از تكنيك اسلوموشن . سام پكين پا را استاد اسلوموشن مينامند صفتي كه به نظرم بيراه نيست.اين تكنيك در فيلم چنان بكاررفته است كه شليك گلوله با اسلحه ي شكاري تبديل به انفجاري مهيب ميگردد انفجاري شبيه شليك گلوله توپ .م
پرداخت شخصيت بد من ها در فيلم به گونه اي است كه سرنوشت آنها در پايان فيلم سرنوشتي در خورجلوه مي كند بدون كوچكترين هم دردي از جانب تماشاگر.م
***
پانوشت :
عمدا از بازگويي داستان طفره رفتم تا دوستاني كه مي خواهند فيلم را ببينند جذابيت داستان را ازدست ندهند.م
فيلم با زير نويس فارسي در آرشيو بنده موجود است.م
.گفته هاي زيادي در مورد فيلم هست كه ترجيح مي دهم دوستان ببينند بعد با هم گفتگو كنيم

دريا را...ا

دريا را به دور دست سپردند
جنگل را به وحشت
آسمان را به خدايان
و ما مانديم و زميني كوچك
از براي كِشتن و خوردن

Thursday, September 07, 2006

كافه ستاره

اول اينكه در شرايط فعلي كه تلويزيون كمر به پايين آوردن سطح سليقه مردم بسته است و سينما نيز جز فيلم هاي فكاهي توليد ديگري ندارد، حضور فيلم كافه ستاره و ساختار سه اپيزودي و غير خطي اش اتفاقي است مبارك و بايد به آقاي مقدم به خاطر جسارتش تبريك گفت.ا
دوم) آنان كه فيلم را ديده اند حتماً اين تجربه را داشته اند كه در نيمه هاي اپيزود دوم فيلم خسته كننده و كشدار مي شود و اپيزود سوم به صورت كامملاً واضح با كش دادن صحنه عروسي و رقص و شادي سعي بر دلجويي از تماشاگران دارد تا تماشاي فيلم حداقل به خاطره اي بد براي تماشاگران تبديل نشود. يعني به نظرم كارگردان خود نيز به كشدار و منقوص بودن فيلم خود پي برده است.
اپيزود اول اپيزودي است پر از شخصيت . ما تقريباً همه شخصيت هاي فيلم را در اپيزود اول مي شناسيم و با ضرباهنگي كم و بيش تند كل داستان در اپيزود اول لو مي رود. حتي رابطه ملوك و برادر فريبا كه به نظرم كاملاً بايد براي قسمت آخر فيلم باقي مي ماند در اين اپيزود با نشان دادن ملوك در جلوي در و با چهره بزك كرده و سفارش برادر فريبا به دوستش در هنگام خداحافظي براي مراقبت از ملوك ، لو رفته و چيزي براي اپيزود سوم باقي نمي گذارد.ا
با پايان يافتن اپيزود اول وارد قصه سالومه مي شويم. دختري عاشق، چادري، رشد يافته در محيطي فرهنگي، تحت سرپرستي پدري معلم و حافظ خوان كه در پايان به راهي مي رود كه با هيچ يك از ابعاد شخصيتي اش سازگار نيست. دختري كه براي شادي معشوق اش پيش شيخ مسجد التماس مي كند، به همين راحتي عشق اش را رها مي كند و به سفري در ناكجا آباد مي‌رود . با توجه به اينكه اپيزود دوم بر خلاف اپيزود اول حاوي هيچ اتفاق تازه اي نيست، فيلم كشدار و خسته كننده مي‌شود.ا
و اپيزود سوم كه فكر كنم تنها هدفش جلب رضايت مشتري است.ا
سوم) ويژه نامه شرق نيز مطلبي درباره كافه ستاره دارد كه هنوز آنرا نخوانده ام.ا
چهارم) اميدوارم باب بحث باز شده باشد. ما آماده هرگونه نقد هستيم كه شيخ اجل مي فرمايد: ا
متكلم را تا كسي عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد.ا
مشو غره بر حسن گفتار خويش
به تحسين نادان و پندار خويش

Tuesday, September 05, 2006

تبريك مجدد و كافه ستاره

الف) نمي دونم كه عقد امير( ماني) اين سه شنبه است يا سه شنبه هفته ديگر. به هر صورت اگر امشب است كه مبارك باشد و اگر هفته ديگر است كه پيشاپيش تبريك مي گويم . اينرا براي خودم مي نويسم:ا
از تنهايي مگريز
به تنهايي مگريز
گهگاه آنرا بجوي و تحمل كن
و به آرامش خاطر مجالي ده
ب) مي خواستم مطلبي درباره كافه ستاره بنويسم . راستش كمي هم نوشته بودم. ولي بعد از خواندن مقاله امروز شرق كمي شل شدم. و هنگامي كه به دوستاني انديشيدم كه مي خواهند آنرا بخوانند( وحيد و ابوالحسن) ، كلاً پشيمان شدم . كه سعدي عليه الرحمه مي فرمايد:ا
چو نداري كمال فضل آن به
كه زبان در دهان نگه داري
پس زبان در دهان نگه داشتم و كاغذ به زباله دان سپردم.ا

جادوي يك فرهنگ

اين چند روز به همراه سروش چند آلبوم از ترانه هاي مرسدس سوسا – خواننده ي آرژانتيني - را گير آورده ايم. من يكي كه اين روزها محو زيبايي جادويي اين صداها و آهنگها بوده ام. نمي دونم اين چه جادويي است كه پشت اين آهنگها آدمي را چنين به شوق مي آورد. حتي آدمي چون من كاملا ناآشنا به زبان اسپانيايي را. ارزش و زيبايي موسيقيايي اين قطعه ها به كنار فكر مي كنم چيز ديگري هم هست در پس پشت اين ترانه ها ؛ چيزي مثل جادو، گویی برآمده از اعماق یک فرهنگ ، مثل یک راز، چیزی که آسان به بیان در نمی آید. اين راز فقط در ترانه هاي مرسدس سوسا نيست كه به صدا در مي آيد. اين رازی است كه مثلا در صد سال تنهايي ماركز هم هست. در آن داستانهاي كوتاه شگفت آوري كه اچه وريا جمع كرده و عبدالله كوثري در دو جلد، لذت خواندنشان را به ما فارسي زبانان چشيده است هم هست. و شاید هم همان جادويي باشد كه ادبيات آمريكاي لاتين را چنين عالمگير كرده است. يا همان رمز و رازي است كه در سینما در عاشقانه ي عجيب و غريبي چون با او حرف بزن ساخته ي "پدرو آلمادوار" اسپانيايي هم سر و کله اش پیدا می شود. یا در آن ترانه زیبای آن فیلم
می گویند مرد شبها مدام گریه می کرد
می گویند لب به غذا نمی زد
مدام می گساری می کرد
قسم می خورند که از شنیدن زاری اش
عرش به لرزه در می آمد
وقتی در بستر مرگش هم
به خاطر دختر رنج می کشید
او را صدا می کرد
چه آوازی می خواند
چه آهی می کشید
در حال مرگ بود
ار آن هوس مرگبار
کبوتری غمگین
که صبح زود به آواز خواندن می رود
به سوی آن خانه کوچک متروک
که درهایش باز باز است
قسم می خورند که آن کبوتر
چیزی نیست جز روح آن مرد
که همچنان چشم انتظار آن دختر است
چشم انتظار آن دختر بدبخت که بازگردد
کوکوروکوکو
کبوترم
کوکوروکوکو
سنگ ها نمی فهمند
کبوترم
نمی فهمند که عشق چیست
چيزي است از جنس رويا و اشتياق و شور به زيستن. یک جور بدویتی (نه در معنای ابتدایی بودن بلکه طبیعی بودن) که حریصانه به زندگی می چسبد. نه در معنایی کاسبکارانه بلکه یک جوری سبکی، یک جوری غنیمت شمردن لحظه ، باز نه آنگونه که در زندگی آسانگیر نوع آمریکایی تبلیغ می شود. غنیمت شمردن لحظه ای که در همان حال بازتاب یک جور روح جمعی هم است که از دل شادی ها و سختی های زندگی روزمره مردمی در طول سالیان پدیدار می شود، به این می ماند که حتی اگر در سخت ترین شرایط هم به سر بری چیزی فراتر تو را به زمین پیوند دهد و به آفرینش
و شايد بي جهت نيست كه اين آدمها وقتي توان زيستن كه جداي از توان داشتن شور و اشتياق و ساختن رويا نيست را از دست مي دهند با اشتياق تمام به استقبال مرگ مي روند. مثل قهرمان فيلم خوب درياي درون" آلخاندرو آمانابار" كه با اشتياق براي داشتن حق مرگ مي جنگيد يا گرينگوي پير كه در نگاه فوئنتس براي گريز از روزمرگي كسالت آور زندگي اش به استقبال خطر، به استقبال مرگ در مكزيك آمده بود. من يكي كه وسوسه مي شوم تا بگويم كه اصلا اينجا نه مسئله ي مرگ و زندگي كه همين توان داشتن شور و اشتياق است که مهم است و مگر نه اينكه همين است كه به زندگي ارزش زيستن مي دهد
***
پی نوشت: ترجمه ترانه فیلم با او حرف بزن را از اینجا آوردم
مجله هفت ، شماره چهارم ، شهریور 1382 ، صفحه 32 به ترجمه (احتمالا) مجید اسلامی

شايد تصميم ديگري گرفت


دير زماني بود كه شاعري نيافته بودم كه شعرش به دل بنشيند. شايد شعري مي شد يافت كه دل پسند بود ولي يافتن شاعري كه بتوان كتابش را خريد و اميد به آن داشت كه شعرهايي زيبا خواند، نشدني مي نمود. تا آنكه از روي اتفاق كتابي ديدم كه مهر كتاب برگزيده كارنامه را بر خود داشت. از اين شاعر دو كتاب بود كه هر دو را خريدم و از خواندن هردو بسيار لذت بردم. تجربه چند بار خواندن يك كتاب شعر را بعد از كتابهاي شاملو و فروغ نداشتم و با اين كتابها دوباره حس خوب تجربه چندباره يك شعر به من بازگشت.
شاعر گروس عبدالملكيان بود و كتابهايش پرنده پنهان و رنگهاي رفته دنيا كه دومي به نظرم بسيار زيباتر است و از معدود كتابهاي شاعران امروز كه به چاپ دوم يا سوم رسيده. ا
و حال شعري از كتاب رنگهاي رفته دنيا: ا
فرصتي نمانده است
بيا همديگر را بغل كنيم
فردا
يا من تو را مي كشم
يا تو چاقو را در آب خواهي شست

همين چند سطر
دنيا به همين چند سطر رسيده است
به اينكه انسان
كوچك بماند بهتر است
به دنيا نيايد بهتر است

اصلا
اين فيلم را به عقب برگردان
آن قدر كه پالتوي پوست پشت ويترين
پلنگي شود
كه مي دود در دشت هاي دور
آن قدر كه عصاها
پياده به جنگل برگردند
و پرندگان دوباره بر زمين .....ا
ا زمين......ا

نه
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هايش را بشويد
در آينه بنگرد
شايد
تصميم ديگري گرفت

آزادی جهانبگلو در وبلاگها

این لینک جالب مجموعه ای است به نظر کامل از تقریبا همه آنچه وبلاگهای ایرانی این روزها درباره ی آزادی رامین جهانبگلو نگاشته اند. بلاگچین اگر در باره همه موضوعات مهم روز دست به چنین کاری بزند مجموعه خوبی می شود

Monday, September 04, 2006

گلستان

به لطف تكنولوژي چند وقتي بود كه زمان‌هاي شبانه حضور در ترافيك را به خواندن گلستان مي پرداختم.ا
الف) به راستي شاهكار ادب فارسي است و جاي هزار دريغ كه از ادبيات ما رخت بسته است و جاي خود را به شرب و خمر و شاهد و ساقي و معشوق در سده هاي بعد از خود بخشيده است.ا
شايد اگر در كتابهاي درسي كتابي نيز به نام گلستان مي گذاشتند حال و روز فرهنگ عمومي كشورمان بهتر از اين بود.ا
ب) مي گويند نيازهاي انسان بر دو دسته است. نيازهاي اوليه كه زندگي بي ارضاي آن ها ممكن نيست مانند خوراك و پوشاك و سرپناه و نيازهاي ثانويه كه پس از ارضاي نيازهاي اوليه به سراغ آدم مي‌آيند مانند اخلاق و دين و ... .با اين مقدمه ، حضور گلستان در ميان مردم قديم نشان دهنده آن است كه تا چه آنان از زحمت نيازهاي اوليه خود فارغ بوده اند و شمارگان بالاي كتابهاي مربوط به تجارت و پول نشان دهنده آن‌كه ما تا چه حد به آن‌ها راغب.ا
ج) و حال بشنويم از گلستان و از بخشي كه كمتر به آن پرداخته شده است يعني سياست:ا
سرِ مار به دست دشمن كوب كه از احدي الحسنين خالي نباشد. اگر اين غالب آمد مار كشتي و گر آن، از دشمن رستي. ا
به روز معركه ايمن مشو ز خصم ضعيف
كه مغز شير برآرد چو دل ز جان برداشت
*****
نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست و ليكن شنيدن رواست، تا به خلاف آن كار كني كه عين صواب است.ا
حذر كن زانچه دشمن گويد آن كن
كه بر زانو زني دست تغابن
گرت راهي نمايد راست چون تير
از او برگرد و راه دست چپ گير
*****
سخن ميان دو دشمن چنان گوي كه چون دوست گردند شرم زده نشوي.ا
د) دوستاني كه مانند من كتاب را ندارند و با فايل آن مشكلشان حل مي شود ، بگويند تا برايشان فايل كتاب را بفرستم.ا

Sunday, September 03, 2006

معرفی دو وبلاگ

دوستان از این بهتر نمی شود : دوست عزیز من و ما "قاسم" هم همین نزدیکی هاست اگر چه کیلومترها آنطرف است! او به تازگی دو وبلاگ را شروع کرده است
اولی در مورد زادگاهش
و دومی وبلاگی شخصی تر
و این عالی است. امیدوارم که هر دو وبلاگش پایدار باشند و زنده. و دیگر این که به همین مطلب جدیدش که قطعه ای بغایت زیباست از ابوالحسن خرقانی توجه کنید و در افسونش غرقه شوید
بر همه چیز کتابت بود؛
مگر
بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا
از خون خویش
بر آب
کتابت کن

قورباغه را بخور


حتماً همه نام كتاب " قورباغه را بخور" را شنيده ايد. اين كتاب يكي از پرفروش ترين كتابهاي جهان در سال هاي گذشته بوده است. البته فكر نمي كنم معروفيت آن در ايران به اين علت باشد چون چه بسيار كتابهاي پرفروش كه ما حتي نامي از آنها نيز نمي شنويم .بلكه فكر مي كنم معروفيت آن بيشتر به دليل آن است كه اين كتاب به عنوان كتاب مقدس بازاريابان زنجيره اي تبليغ مي شود. بالاخص آنان كه اهل شبكه گلدكوئست هستند حتماً تا كنون بارها آن را خوانده اند و رو نويس كرده اند.ا
الغرض، در هفته گذشته به دليل سفري كاري فرصتي دست داد تا كتاب را از روي ميز همكارم بردارم و در سفر بخوانم.ا
نتيجه شگفت آور بود. طوري كه آرزو كردم اي كاش همه مردم ايران عضو شبكه هاي بازاريابي مي شدند تا براي يكبار هم كه شده مجبور به خواندن كتاب شوند. از اين رو به دوستان هم آوا توصيه اكيد مي كنم كه در اولين فرصت، زماني را براي خواندن اين كتاب اختصاص دهند.ا
كتاب "قورباغه را بخور" شامل 21 روش براي مديريت زمان است كه براي ما كه هميشه فكر مي كنيم وقت نداريم و سرمان شلوغ است و نتيجه اينكه به هيچ كارمان نمي رسيم بسيار مفيد است. 21 روش ساده كه اگر بشود حتي يكي از آنها را به صورت عادت در زندگي وارد كرد، جاي نگراني براي انجام ندادن كارهاي مهم وجود نخواهد داشت.ا
كليه روش هاي معرفي شده در كتاب حول دو محور مي گردند كه براي آنان كه علاقه اي به خواندن كتاب مزبور ندارند اين دو را در زير مي آورم.ا
اول اينكه اگر در بين كارهايتان اين كار هست كه قرار است قورباغه اي را بخوريد، اولين كاري كه مي كنيد اين باشد كه قورباغه را بخوريد. زيرا حداقل در بقيه روز خيالتان راحت است كه سخت‌ترين كار آن روز را انجام داده ايد.ا
دوم اينكه اگر قرار است دو قورباغه را بخوريد ، اول قورباغه بزرگتر و زشت تر را بخوريد.ا
حالا فكر كنيد و در ميان كارهاي خود قورباغه را پيدا كنيد. معطل نكنيد اگر پيدايش كرديد اولين كاري كه مي كنيد اين باشد كه قورتش دهيد.ا
موفق باشيد.ا
راستي نويسنده كتاب برايان تريسي است و من كتاب را با ترجمه مهدي قراچه داغي خواندم كه به نظرم ترجمه بدي نبود.ا

پیشنهاد فیلم

شاید به جرئت بتوانم بگویم زیباترین عاشقانه های این سالها را پس از کیشلوفسکی ولی به مراتب حتی حیرت انگیزتر از او در سینمای وانگ کار وای فیلمساز هنگ کنگی دیده ام. کسی که با فیلمهای ارزشمندی چون چانگ کینگ اکسپرس و 2046 لحظه های درخشانی را به خاطرات سینمایی ما افزوده است... و در سینمای او در حال و هوای عشق جواهری است که دیدارش برای هر کسی که از تماشای سینمای تکراری این سالها خسته شده و خواهان هوایی تازه تر است، غنیمتی است.این تجربه ناب ومتفاوت را از دست ندهید

پیشنهاد یک لینکدونی

حالا با احیای دوباره ی "هم آوا" پیشنهاد می کنم تغییراتی رو در فرم "هم آوا"بدهیم. مثلا می توان یک لینکدونی اضافه کرد تا هر کس لینک با ارزشی می بیند با توضیح خودش در آن بریزد. که این کار را باید بهزاد انجام دهد. با این کار همچنین مطالب اصلی رو از لینکها جدا می کنیم

Saturday, September 02, 2006

جنبش دوباره

در جمعي به اتفاق دوستان كه به دليل عروسي مهرداد جمع شده بودند در ين خصوص گفتگو شد كه : جمع ما اطلاعات ورودي اش زياد است ولي خروجي ندارد وبايست راه حلي براي اين تنبلي پيدا كرد.بعد از فحص وبحث؛ دوستان به عنوان تمريني براي انجام كاري بزرگتر به اين نتيجه رسيدند كه نوشتن را در همين وبلاگ تمرين كنند پس لازم است دوستان در صور نوشتن بدمند تا رساخيزي ديگر در هم آوا شكْل گيرد از هم آوايان انتظار ميرود آوايي ديگر سر دهند.م
***
:براي اينكه تشكل نامنسجم دوستان منسجم گردد موارد زير پيشنهاد مي گردد: .
دوستان آدرس اي ميل ود را در هم آوا بگذارند چون حداقل من اي ميل بسياري را در اختيار ندارم؛
هر ماه جايي جمع شده تجديد ديداري به داشته باشند ؛
از ديگر افراد كه در گروه نيستند دعوت شود كه هم بنويسند وهم مطالب را بخوانند؛
در هر گردهم آيي موضوعي براي گفتگو پيشنهاد كنند؛
و درصورت موفقيت در نوشتن مطالب مقدمات كار ديگر را فرهم كنند.م
***
براي عملي شدن پيشنهادات بالا از خودم شروع مي كنم:
آدرس ايميل : abolhasan@gmail.com-
روز 31 شهريور در خانه ي من جمع شويد.م
موضوع گفتگو صحبت در خصوص (( فيلمي كتاه در مورد قتل)) اثر كريستف كيشلوفسكي .البته پخش ديوي دي فيلم فوق با زير نويس فارسي پخش خواهد شد.وباز هم دوستان مي توانند تا آن روز موضوع ديگر يا فيلم ديگري را پيشنهاد كنند.م
ابولحسن

در ساعت 5 عصر، بي هيچ بيش و كم

"در مردگان خويش نظر مي كنيم
با طرح خنده اي
و نوبت خويش را انتظار مي كشيم
بي هيچ خنده اي"
و باز فاجعه اي ديگر آفريدند و دنبال مقصر مي گردند. به راستي مقصر كيست؟وزير راه؟رئيس سازمان هواپيمايي؟رئيس فرودگاه؟ خلبان؟ طراح هواپيما؟ متصدي آسفالت باند؟ مسئول رسيدگي به چرخها؟ ...
بالاخره يك نفر مقصر خواهد شد و پرونده مختومه. و ما باز منتظر هواپيمايي ديگر خواهيم بود كه مقصد خود را از زمين به آسمان هفتم تغيير خواهد داد.
چرا هيچ كس نمي پرسد ، در حالي كه در هيچ كجاي دنيا توپولوف نمي پرد چرا ما هنوز با آن پرواز مي كنيم؟ چرا هيچ كس نمي پرسد كه چرا هواپيماهاي جوان ما 40 ساله اند؟ چرا هيچ كس از تحريم تكنولوژي هوايي دم نمي زند و همه دنبال تكنولوژي هسته اي اند؟
به راستي هيچ يك از آنان كه نامشان را آوردم مقصر نيستند. مقصر ماييم كه با جنگ با دنيا ، هر سال جان عزيزانمان را در جنگي يكطرفه تقديم جان آفرين مي كنيم و خوشحاليم از اينكه علم مبارزه با استكبار را بر دوش گرفته ايم.
و سوال آخر اينكه چرا هيچ كس، از مسافران هواپيما نپرسيد كه با مبارزه و تحريم شدن و كشته شدن موافق است يا نه؟

كارنامه هم آوا

1) باز دوستان دور هم جمع شدند و ياد خاطره هاي دور افتادند و طبق معمول ، بحث هاي روشنفكري (به سياق دولت مرد شماره يك) از اصلاح عالم و آدم، و نتيجه اينكه اكنون كه :1) همديگر را كمتر زيارت مي كنيم و 2) هيچ دولتمردي به فكر مردمانش نيست. پس ما مردمان به فكر خودمان باشيم و بياييم تا دوباره با ارتباطي در دنياي مجازي ، هم ارتباطمان را بيشتر كنيم و هم قدمي مثبت در راه احياي فرهنگمان برداريم.
2) مي گويند شركتهايي كه به دوره پايان عمر خود نزديك مي شوند يا بايد روشهاي گذشته خود را با نقد دوباره آن احيا كنند و يا به سراغ تجارتي ديگر روند. حال مي خواهيم بدانيم كه آيا مي توانيم تلاش شكست خورده گذشته ( هم آوا) را جبران كنيم يا نه ؟
براي شروع نقد گذشته از آنجا كه دوستان تقريباً همگي دستي بر آتش مهندسي دارند به زبان نمودار ، سير عمر هم آوا و ميزان فعاليت دوستان و ميزان فعاليت ماهانه هم آوا را آوردم و كارنامه 20 ماهه گذشته مان را پيش رو گذاشتم تا با نقد آن طرح آينده را بريزيم .
فرض بر آن است كه اگر در آينده نزديك هم آوا دوباره احيا شد، اقدامات جمعي-فرهنگي نيز شدني است و اگر نه ، طرحهاي خود را به كناري گذاريم كه ما مرد اين ميدان نيستيم
.