هم آوا

Monday, August 11, 2008

بمیر تا آزاد بشی

این چگونه زیستنی است که تنها با مرگ می توان در آن به آزادی رسید.
داستان آغاز می شود و در آن هنگام که تو در آستانه نشستن بر صندلی تاریک سالن سینمایی با صدایی مهیب شوکه می شوی. چشم می گشایی به پرده نقره ای و بودا را می بینی که در چشم بر هم زدنی به تلی از خاک تبیدل می شود. همین یک تصویر کافی است برای نابودی روزت و شاید هفته ات.
دخترکی می بینی در مغاری. دختری که مسئولیت مادری به دوش می کشد. اما با صدای خواندن الفبای پسرک همسایه تصمیم به درس خواندن و مکتب رفتن می گیرد و از اینجا است که سیر اعتراض او به جامعه آغاز می شود. در اولین قدم مادریش را کنار می گذارد و در دومین قدم از خانه اش که مامن زندگیش است دل می کند و پا به کوچه های ترس و تهدید می گذارد.
فیلم بودا از شرم فروریخت به راستی اثری است زیبا و غمگین و برای آنان که تجربه زندگی در فضای مذهبی و بسته را دارند یادآور بسیاری شرایط سخت. فیلم سرشار است از نکات طنزآمیز. تمام جامعه افغان و شاید جامعه مذهبی در هر کجای دنیا را به سخره می گیرد و در عین حال پر است از نا امیدی. در جایی از فیلم پسری که نماد فشار جامعه بر دختران است به دور دختر داستان ما دایره ای می کشد از گچ و به او می گوید این دستور خداوند است که از این دایره پا بیرون نگذاری. چرا که پسر می خواهد چاله ای بکند برای سنگسار دختر و نمی تواند همزمان نگهبانی دختر نیز بدهد. اما دختر پا از دایره بیرون می گذارد. دستور خدا را به هیچ می انگارد و بیرون می رود. پسر باز می گردد و دایره ای دیگر می کشد دور دختر و باز می گوید این دستور خداست. دختر دوباره سر می پیچد و از دایره بیرون می رود و باز همین داستان است که تکرار می شود. و اینگونه است که تصویر می کند حنا، جامعه ای را که دم به دم قانون می تراشد برای محدودیت دختران و هرچه محدودیت ها را بشکنند باز قانونی جدید برایشان خواهد بود و انگار این تسلسل را پایانی نیست.
در تمام طول فیلم دختر به تمام محدودیت ها و فشارها دهن کجی می کند. از سگ می ترسد ولی از کنارش می گذرد. از تهدید پسران می ترسد ولی آنگاه که دست بر دهانش گذاشته اند فریاد می کشد. برای خرید دفترچه ای از برای نوشتن بازار را طی می کند. تخم مرغ می دهد و نان می گیرد، نان می دهد و پول می ستاند، پول می دهد و دفترچه می خرد. اما کاغذ دفترچه را آنان که تاب دیدن دفتر ندارند موشک می کنند و به جنگ با یکدیگر بر می خیزند. اما دختر تنها چند صفحه ناچیز باقی مانده از دفترش را از پای جنگ طلبان به بیرون می برد. در حالی که معلم کلاس به او توجهی ندارد خود را به زور وارد کلاس می کند و تلاش می کند که بیاموزد. با این همه اراده، با این همه جسارت، باز گرفتار جامعه می شود و چه دردناک است وقتی در پایان فیلم، آنگاه که راهی برای فرار ندارد، آنگاه که عرصه به راستی برایش تنگ شده است، ندایی می شنود از دوستی که برای نجاتش آمده است که می گوید:
بمیر تا آزاد شوی
و باز می بینی بودا را که با انفجاری به گرد و غبار بدل می شود.