هم آوا

Sunday, December 26, 2004

من وناباكوف ووحيد

لوليتا

يكي از مراكز عام امكان به نام وحيد خان مرتضوي در نوشته ي خود مر قوم فر موده بودند كه تجربه ي از سر گذرانده اند :خواندن دو اثر از ناباكوف:خنده در تاريكي وزندگي واقعي سباستيان نايت.اولا خواندن اين دو اثر را به وحيد خان تبريك مي گويم ثانيا اميد وارم اين دو كتاب را در اختيارمان بگذارد تا ما نيز حظي ببريم ثالثا فيلم لوليتا اثر قطب الاقطاب استنلي كوبريك را با زير نويس فارسي تهيه كرده ام اميد وارم دوستان هم آوا فرصت ديدن آن را داشته باشند

از مديران فني هم آوا اخوان خانجاني مي پرسم كه آيا براي ديگر دوستان دعوت نامه فرستاده اند يا نه؟

اگر دوستان هم آوا دعوت نامه دريافت كرده اند چرا سبد فرهنگي شان خالي است؟

همچنين از مديران فني هم آوا مي پرسم چگونه مي توان در هم آوا فايل گذاشت؟بدين معني كه مثلا فايلي درورد نوشت و در اختيار ديگران قرار داد؟

دو سايت مخصوص كتابهاي رايگان فارسي و لاتين به تر تيب عبارتند از

http://farsibooksonline.blogspot.com

http://digitallibrary.upenn.edu/book/

.اميد وارم سودمند افتد

تا بعد

ابوالحسن

Saturday, December 25, 2004

خوش امد گويي به دوستان سبد فر هنگي

دوستان سبد فرهنگي السلام عليكم
از اينكه در جمع صميمانه ي شما پذيرفته شدم مشعو فم
تا بعد
ابوالحسن

Wednesday, December 22, 2004

شرق و دو مطلب خواندنی

اول : روزنامه ی شرق در شماره ی چهارشنبه بیست وپنجم آذر ماه گفتگویی چاپ کرده است با آلينا فرناندز تنها دختر فيدل كاسترو. این گفتگو بسیار خواندنی است و از زوایایی سخت آموزنده. از یک سو برای من ( و مایی) که فيدل كاسترو را یا از طریق ادبیات رسمی حاکم و یا در فضای بسیار چپ گرای (یا بهتر است بگویم غرب ستیز) حاکم بر ادبیات روشنفکران مان شناخته ایم، تصویری دیگرگون از این رهبر آمریکا ستیز ارائه می کند، آنهم از زبان یکی از نزدیکانش. تفسیر این نکته را بر عهده ی خواننده ی این گفتگو می گذارم. از دیگر سو خواندن این گفتگو مرا به فضای کتاب سترگ ماریو بارگاس یوسا نویسنده ی بزرگ آمریکای لاتین با نام سور بز پرتاپ می کند. در آن داستان هم با دختر نخست وزیر کشوری در سیطره ی "پیشوایی" مواجه بودیم گریخته از آن کشور. آلينا فرناندز شاید سرنوشت تلخ قهرمان رمان یوسا را از سر نگذرانده باشد که در سنین نوجوانی اش پیشکش "پیشوا" شد، اما همانند او فضا وموقعیتی مشابه را زیسته است. در حین خواندن این گفتگو مدام به استادی یوسا در خلق شاهکاری فکر می کردم که از هر موقعیت مشخصی فراتر می رود و نشان می دهد که قدرت با زندگی انسانی چه می کند، صرف نظر از هر مکتبی که به آن متعلق باشد
دوم: استعفای ديويد بلانكت وزیر کشور کابینه ی تونی بلر گویا حادثه ای خبرساز در میان مطبوعات ممالک مترقیه بوده است. نخست به دلیل شخصیت او (برای من یکی که بسیار جالب بود وقتی که فهمیدم وزیر قدرتمند کابینه ی بریتانیا یک نابینا بود.) و دیگر به دلیل نحوه ی کناره گیری او. مهدی جامی چند روز پیش مطلبی بسیار خواندنی در این باب نوشته بود. در مورد شخصیتی که به قول جامی، هندوستان تايمز نوشته است که اگر شکسپير زنده بود از آن برای ساختن يک درام تراژيک نمی گذشت. این مطلب را از خود وبلاگ مهدی جامی نیز می توانید بخوانید
با درود
وحید

Tuesday, December 21, 2004

ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد

چنديست كه وبلاگ هم آوايان فعاليت خود را شروع كرده است و تني چند از دوستان علاقمند جمع اينترنتي را درحال تجربه هستند
وليك هستند هنوز كساني كه بايد با ما هم آوا شوند و به جمع ما بپيوندند. برخي به نظر فراموش كرده اند و برخي مشكل فني و كاربري دارند به همين دليل ضمن درخواست مجدد از ساير دوستان براي پيوستن به اين جمع صميمانه روش ورود به اين وبلاگ را در زير براي دوستان شرح ميدهم
كساني كه قبلا عضو سايت
Blogger
نبوده اند ابتدا به آدرس
رفته و يك نام كاربري و كلمه عبور براي خود ايجاد كنند در حقيقت با اين كار نه تنها شما عضو اين سايت شده ايد بلكه ميتوانيد از طريق امكانات آن وبلاگ شخصي خود را راه اندازي كنيد.
پس از اينكه عضو شديد به صندوق پستي الكترونيكي خود مراجعه كنيد و دعوتنامه اي را كه از طريق ايميل براي شما از طرف وبلاگ هم آوا ارسال شده را باكنيد و روي لينك مربوطه براي عضويت در وبلاگ كليك كنيد
پس از اين كار شما وارد صفحه اي ميشويد كه از شما نام كاربري و كلمه عبور شما در سايت
blogger
را سوال ميكند كه شما آنها را وارد ميكنيد از اين طريق شما عضو وبلاگ هم آوا ميشويد و ميتوانيد مطالب خود را با نام خودتان در وبلاگ بنويسيد
اگه هنوز مشكل داريد ايميل بزنيد
يا از ساير دوستاني كه درحال حاضر عضو هستند بپرسيد
تا بعد درود و دو صد بدرود
بهزاد

Monday, December 20, 2004

كازوئوایشي گورو

به تازگي فرصتي دست داد تا كتاب بازمانده روز نوشته ي كازوئوایشي گورو را كه مدت ها پيش از مهدي عزيز گرفته بودم بخوانم. كتاب ترجمه نجف دريابندري است وبه حق به خوبي توانسته است به زباني دست يابد كه با حال و هواي داستان و راوي آن كه يك پيش خدمت انگليسي است نزديك است. كازائوشي كه ژاپني الاصل و بزرگ شده انگليس است در بازمانده روززيركانه رماني را خلق مي كند كه در حالي كه در آن خبري از كشش هاي متداول داستاني وجود ندارد ولي خواننده بدون آنكه حس كند در پيچ و خم حوادث درون داستاني با راوي شريك شده و همزاد پنداري مي كند. كتاب سرشار از ظرافت هاي نگارشي است كه نويسنده بدون آنكه به آنها اشاره اي كند حداقل اشاره اي مستقيل خواننده در مسيري قرار مي گيرد كه در اكتشاف وقايع رخ داده برآيد و از آنها برداشتي خاص خود داشته باشد. و شايد اين مهم ترين نكته اين اثر باشد. شما در پايان بازگفت پاره اي از خاطرات مختاريد كه آنگونه كه مي خواهيد برداشت كنيد.
كتاب را اززواياي ديگري هم مي توان مورد بررسي قرارداد كه شايد به لحاظ ادبي مهم نباشد ولي به لحاظ اجتماعي و فرهنگي مي تواند بسيار مفيد باشد. بطور مثال نوع نگاه استيونز كه نقش اول و راوي داستان است به مسائل حرفه اي اش. او به عنوان پيش خدمت در سراي دارلينگتن كه از خانه هاي اعياني بزرگ انگليس است خدمت مي كند و تعداد زيادي پادو و خدمه در زير دست او به فعاليت مشغولند. او موقعيت شغلي و وظايف خود را بخوبي مي داند و بشدت از تخطي از آنها دوري مي كند. وظيفه شناسي بي حد او مي تواند براي جامعه ما مفيد باشد. و يا دقت وسواسي او در بهتر انجام دادن وظايف اش و مطالعه در اين زمينه ويا مذاكره با افراد همكار در خصوص مشكلات مرتبط شغلي.
خواندن اين كتاب 300 صفحه اي را به شما دوستان پيشنهاد ميكنم.

Saturday, December 11, 2004

وبلاگ محبوب من

وبلاگ انتخابی من در میان وبلاگ هایی که بیش و کم به آنها سر می زنم وبلاگی بود به اسم کتابچه . که یادداشتهای روزانه ی آدمی بود به اسم مهدی خلجی که خوانندگان مجله ی "کیان" سالهای میانی دهه ی هفتاد (و یا حتی احتمالا قبل از آن) شاید با ترجمه ی نوشته (و یا احتمالا نوشته های) محمد ارکون متفکر بزرگ عرب توسط او آشنا باشند. اینکه نوشتم "بود" به این دلیل است که مهدی خلجی دو سه هفته قبل پس از نزدیک به یکسال کتابت کتابچه آن را کنار گذاشته است. دلایلش را نمی دانم. هر چه بود جدیت، نثر و پرسشگری اش در میان وبلاگ نویسهای این زبان "بی زبان" ما قابل تحسین بود. البته اگر فراموش نکنیم که از وبلاگ نمی توان انتظار یک مجله ی جدی تحلیلی داشت. اگر تا به حال به این وبلاگ سر نزدید (اگرچه دیر) گشتی در آرشیوش بزنید. از جمله بحث های جذابی که در این مدت کتابچه به راه انداخت (فارغ از هر موضعی که نسبت به آنها داشته باشیم) چند تایی در ذهن من مانده: زبان عاشقانه و زبان تن‌ورانه ، علیه روشنفکری و کابوس تن، کابوس زن .

خلجی که حالا در پراگ دانشجو ست و گویا در زمینه ی "بیهقی" و به طور کلی تاریخ فرهنگ ایران زمین تحقیق می کند به تازگی رمانی به نام "ناتنی" نوشته است که در آنسوی آبها چاپ شده (طبعا ما از آن محرومیم) و دوستدارانی پیدا کرده است

Friday, December 10, 2004

بالاتر و کور

بالاتر و کور
بالاتر و کور ضربه هایی بر گرده ی گرد
در هم همه ی قامت لرزانشان

فریاد فوج بی خبر اما
بازگفت غریوی بود پنداری
خراش سرفه و خرناس
بر خوابی حرام و به بامداد نیامده
ازهراس دشمنی نادیده
روز و آفتابی بر بام
تکرار کوری و فریاد

Thursday, December 09, 2004

نابا کوف

به تازگی خواندن دو کتاب از ولادیمیر ناباکوف را تمام کرده ام." زندگی واقعی سباستین نایت" و "خنده در تاریکی". خواندن هر دو تجربه ی شگفت انگیزی بود. دومی شباهت های زیادی به رمان معروف " لولیتا"ی او دارد که برگردان سینمایی آن توسط "کوبریک" را اکثر "هم آوایان " از برکت سر " حضرت ابوالحسن خان قارداشی" که از اقطاب عالم امکان است در همدان دیده اند. و در واقع خود ناباکوف گویا گفته که نوشتن "خنده در تاریکی" تمرینی برای نوشتن " لولیتا" بوده است. اما " زندگی واقعی سباستین نایت" اثر عجیب و غریب تری است . کتایی رند و بازیگوش که حتی ابایی ندارد که مخاطب را سر کار بگذارد. به هر حال خواندن این دو را به شما توصیه می کنم. هر چند که " زندگی واقعی سباستین نایت" تقریبا در بازار نایاب است
هر دو را مترجم جوانی به نام " امید نیک فرجام " ( متولد 1351) ترجمه کرده که روانی و زیبایی ترجمه ی این دو کتاب حداقل به من این را می دهد که با اطمینان به سراغ هر کتابی که نام او را به عنوان مترجم دارد بروم
والسلام
وحید

Wednesday, December 08, 2004

سلام

اول: درود بر مهرداد و بهزاد عزیز که همت کردند و تنور این وبلاگ را روشن کردند. باقی می ماند همت من و دیگران که در لبیک به اینان بپیوندیم
دوم: قرار است این وبلاگ وسیله ای باشد برای اطلاع از تجربه های روزمره یا (اندکی دست بالاتر تجربه های فرهنگی تری! ) که بجه های جمع ما از سر می گذرانند و می نویسند تا دوستانشان را هم از وجود انها باخبر کنند . پس بنویسید
سوم: فراموش نمی کنم که مهمتر از هر چیز و بهتر است بگویم امیدوارم که این وبلاگ در این زمانه ی بی خبری و دود و ترافیک
و " وقت ندارم ها" وسیله ای باشد برای اطلاع از حال همدیگر و بیشر شدن ارتبطاتمان
باز هم ممنون از بهزاد و مهرداد
وحید