هم آوا

Tuesday, May 06, 2008

حاضرم دشمن خدا بشم ولی پسرم رو نکشم

از سینما بیرون می آیم. نفسم در نمی آید. از آن لحظاتی است که کمتر دست می دهد. فیلمی دیده ام که نه می توانم در موردش حرف بزنم و نه می توانم بنویسم. اصلا چگونه می توان زیبایی فیلم را در نوشتن خلاصه کرد. همانطور که بسیاری از کتابها چون به سیاق تصاویر متحرک در می آیند بی مایه می شوند شاید بتوان گفت فیلمهای زیبا نیز قابل شرح دادن در قالب نوشتن نیستند.
اما این را می نویسم برای هم آوایان تا فیلمی را که من دیدم حتما ببینند و در لذتش با هم شریک شویم. یکی از زیباترین فیلمهای تاریخ سینما*.
اگر کارگردان فیلم "لبه(آستانه) بهشت" (the edge of heaven) تنها یک هنر داشته باشد، آن دیوانه کردن تماشاگرش است. فیلمی با سه اپیزود که در ابتدای هر یک، نام اپیزود گویای پایان اپیزود است.
اپیزود اول: مرگ یاتار
اپیزود دوم: مرگ لوتا
اپیزود سوم: آستانه بهشت

چه حسی به شما دست می دهد وقتی می دانید کسی که دارید با او ارتباط برقرار می کنید، کسی که دوستش می دارید، قرار است بمیرد. هر لحظه فیلم، هر سکانس و هر پلان، دلهره ای دارد که تنها آنرا باید دید و حس کرد. هر لحظه منتظری دختر دوست داشتنی فیلم کشته شود. انتظاری کشنده.
اما این انتظار کشنده تنها در پس زمینه فیلم است. در سطح زیبایی روابط انسانی، کمک، عشق، رابطه دختر و مادر، رابطه عاشقانه دو دختر، رابطه پسرو پدر، سیاست، مبارزه و همه و همه اینها تنها در قالب جملاتی کوتاه و نگاههایی عمیق.
توضیحات فنی فیلم را به دوستان فیلم شناس وا می گذارم ولی به همه دوستانی که مانند من تنها از دیدن فیلم لذت می برند توصیه می کنم فیلم را ببینند.

پ ن:
- تیتر یادداشت جمله ای در فیلم است با اشاره به داستان ابراهیم و اسماعیل
-* تاریخ سینما منظور فیلمهایی است که من دیده ام.
- لبنک فیلم در IMDB:
http://www.imdb.com/title/tt0880502