هم آوا

Tuesday, February 05, 2008

نه مرثيه‌اي، که يادي ...

احمد بورقاني را بعد از دومِ خرداد شناختم؛ همان زمان که معاونِ مطبوعاتي بود و همان زمان که مرتضوي احضارش کرده بود به خاطرِ روزنامه‌ي جامعه؛ يا شايد کمي پيش‌تر. خلاصه پيش از خيلي ديگر از اصلاح طلبان و پس از تنها چند تن‌شان!
احمد بورقاني را بعد از دومِ خرداد شناختم؛ همان هنگامي که از معاونتِ مطبوعاتي استعفا داد و رفت؛ که او مردِ پست نبود و کيهان جمله‌ي رييس‌ سابق‌اش -مهاجراني محترم و عزيز- را تيتر کرد که: «آقاي بورقاني! دوره‌ي چريک‌بازي گذشته است.»
احمد بورقاني را تنها يک بار ديدم؛ در جلسه‌ي شوراي عمومي انجمن دانشگاه، در آن آخرين روزهاي مانده به انتخابات مجلسِ ششم. بعد از جلسه، چند دقيقه‌اي کنارِ رنوي دوست‌داشتني‌اش ايستاديم و سخني کوتاه گفتيم؛ در کنارِ همان رنو که هنگام نمايندگي هم نگه داشته بود و با پرشياي مجلس عوض نکرد تا امثالِ من بدانيم که دستِ کم درباره‌ي بعضي از منتخبان‌مان اشتباه نکرده‌ايم. آن رنو در يادم ماند، به نشانه‌ي صداقتِ فردي از اصلاح‌طلبان؛ در کنارِ پيکان قراضه‌اي که با آن ميثمِ سعيدي را بعد از سخنراني به مجلس فرستاديم...
چند روزي پيش از اين به يادش بودم -نمي‌دانم به کدام مناسبت يادش از خاطرم گذشت- و نمي‌دانستم آن روز، که امروز بر پيشاني روزنامه‌ها خواهم خواند: «احمدِ بورقاني به ابديت پيوست.»