هم آوا

Sunday, May 29, 2005

انتخابات در گذر زمان

چندي پيش كه با يكي از دوستان در خصوص انتخابات صحبت مي كرديم به اين نتيجه رسيديم كه يكي از هنر هاي دولت عزيز ما در اين بيست و چند ساله از دور به در كردن تمام پتانسيل هاي انساني – فكري اين آب و خاك بوده است تا جايي كه امروز تلاش ذهن در جستجو بين نام ها و نما ها براي پست رياست جمهوري فردي لايق و شايسته نمي يابد! حال آن كه بر هيچ كس پوشيده نيست كه اين آب و خاك آنچه كه كم ندارد افراد مستعد، باهوش و خلاق است. نگاهي به پديده فرار مغز ها و حضور موثر ايراني ها در دانشگاهها، مراكز علمي تحقيقاتي، شركت ها و پست هاي كليدي ساير كشور ها گواهي ست بر اين مدعا. پس چگونه است كه در درون مرزها ما از اين همه پتانسيل نيروي انساني بي بهره ايم. نگاهي به سالهاي گذشته و فضاي حاكم بر كشور شايد روشن كننده اين معضل باشد. وقتي كه دولت و بدنه حاكميت مرز خودي و ناخودي ترسيم مي كند، سخن از دگر انديشي و دگر انديشان به ميان مي آورد، فضاي گفتگوي آزاد را مي بندد، آزادي بيان را با ايجاد فضاي رعب و بازداشت و تعطيلي مطبوعات و هزار و يك ترفند ديگر در نطفه خفه مي كند، وقتي براي خود هزار و يك خط قرمز ترسيم مي كند، زماني كه منافع ملي رنگ مي بازد، زماني كه بين مردم و حكومت ديوار بي اعتمادي سر به فلك مي كشد، آنگاه كه حضور نيروي انتظامي در بين مردم باعث وحشت است نه آرامش، آنگاه كه مردم دولت را در مقابل خود مي بينند نه در كنار خود، آنجا كه دولت حامي مسلمين جهان و حومه است در حالي كه مسلمين خوداش به نان شب محتاج اند، وقتي تاوان تصميم ها و سياست ها و سليقه هاي يك گروه اندك را تمام مردم بايد بپردازند، آن جا كه خواست مردم (يا نماينده آنها) با عبور از هزار و يك فيلتر تخمير يا تخطئه مي شود، آنجا كه جمعي اندك خود را قيم مردم مي دانند، آنجا كه تعهد جاي تخصص را مي گيرد، زماني كه ظاهر فريبي و ريا تجويز مي شود، آنگاه كه شايسته سالاري مفهومي ندارد، زماني كه تماميت خواهي حدي نمي يابد، وقتي كه انتقاد با انتقام پاسخ داده مي شود، آنجا كه بين مردم وجود دست هاي پشت پرده تنفر ايجاد مي كند، آنجا كه مردم سرنوشت خود را در دستان خود نمي بينند ...؛ چه انتظاري مي توان داشت؟! شما بگوئيد.

Tuesday, May 10, 2005

روايت نخستين جشنواره‌ی دانشجويان وبلاگ‌نويس ايران

اول از همه: ارديبهشتِ همدان راستی که دل‎انگيز است. حال سياسی اين شهر اما، چند سال است که در هيچ‎يک از ماه‎های سال خوب نيست. از پيش‎ترها فضای اين شهر رنگ ناصافی از سياست داشت آن هم به سود اقتدارگرايان، ولی از ماجرای آغاجری به بعد همدان لقب يکی از امنيتی‎ترين شهرها را به خود گرفت. برگزار کردن يک جشنواره‎ی دانشجويی با موضوع خوفناک وبلاگ آن هم توسط چند دانشجوی مستقل دانشگاه بوعلی سينا واقعا سماجت می‌خواست و شهامت که نه تنها هر دو را داشتند که به جرأت می‎گويم در بين چهار جشنواره و مسابقه‎ی وبلاگی که در سطح گسترده در ايران برگزار شده و سه‎تای آن‎ها در پايتخت بوده، اين يکی از همه‎ی آن‎ها منظم‎تر، با برنامه‎تر، مفيدتر، تشکيلاتی‎تر، حرفه‎ای‎تر و زنده‎تر بود. به سالن کشاندن دادستان همدان و نشاندن او روی صندلی مراسم تا در فيلم ويژه‎ی افتتاح جشنواره فرزند شهيدی را ببيند که موسيقی متال می‎شنود و برای انتشار حرف‎ها و عکس‎های سانسورشده‎اش در مطبوعات، وبلاگ راه می‎اندازد، براي من کافی بود تا در همان روز اول به برگزارکنندگان جوان و مهربانش ايمان بياورم و تا آخرين روز با شور و هيجان پا به پای‎شان اندرونه‎ام بالا و پايين شود تا همه چيز به خير و خوشی تمام شود که شد. دست مريزاد هزار بار! [ادامـه