برادر ارجمندم ابوالقاسم در يادداشتي كه بر نوشته ي احسان با عنوان كارنامه هم آوا -3 داشت، اشاراتي به متن بنده نمود يا به عبارت بهتر محتواي آنرا به نقد كشيده بود .ابتدا قصد داشتم پاسخ را به صورت كامنت بر نوشته اي مذكور بنويسم ديدم متن طولاني تر حد يك كا منت است فلذا آن در صفحه اصلي آوردم. تا آماده شدن متن ياداشت ديگري از ابولقاسم نوشته شد.من براي پرهيز از تطويل كلام هر دو متن قاسم را عينا مي آورم سپس نقد خود را مي آغازم.ه
***
متن نقد
نقد اول
(متن از پينگيليش به فارسي ترجمه شده است)
سلام ببخشيد كه پينگيليش مي نويسم .اينجا نوشتن فارسي براي من خيلي سخت است.اما بعد ...طبق معمول سري به وبلاگ هم آوا زدم.از نوشته هايتان كمي عصباني شدم ،خيلي ساده،وگر نه مزاحم نمي شدم.ديدم اين مطلب كامنت نداشت و يك گير داره ،در نتيجه افاضات مي فرمايم.ه
يك. آقا مي خواهيد به هزار رفرنس و آيه و حديث ثابت كنم تقويم ما چيزي از گاهشمار گريگوري چيزي زياد نداشته با شد كم هم
ندارد.مثلا اين سايت را نگاه كنيد كه جالب انگيز ناك است:ه
http//:aramis.obspm.fr/~heydari/..ir.col-per/html
البته اين يك گيربود ،مسئله اي نبود ونيست ونخواهد بود.ه
دو. اين ابولحسن ووحيد هم فكر كردند اين زمستان و دوزخ هم به اين سادگي (يا به عبارتي كشكي )است ، نخير اينطور نيست.ه
سه . اقا مطلب خوب نداريد ،ننويسيد ،نارحتي را به اشتراك نمي گذارند،كما اينكه آدم نارحت يا عصباني يا... به مهماني نمي رود.البته به شرطها و شروطها شايد مقبول بيفتد ولي....ه
چهار .وديگر سلامتي
نقد دوم
بازهم سلام
با اينكه كش دادن يك مطلب فقط به روده درازي مي انجامد، اما من چون شما ها مي شناسم و شما مرا(البته روحيات وسبك گفتگو)خالي از فايده نمي دانم.ه
چند توضيح بدهم "شايد رفع كدورت شود".ه
يك و دو سه .همانطور كه نوشته بودم دليل آن فقط اين بود كه مطلب جدبد كامنت نداشت.ه
چهار.واقيعت اينه كه بين بستن شرق ( كه من هرروز مي خواندم )و مجمو عه اي از اتفا قات عادي و دوزخ من منطق محكمي نمي بينم- مطلب و حرف من نظر به "هم دردي " نبود.اگر بخواهم خلاصه بگويم به نوشتن بر مي گردد.بعد هم كاربرد يك اصطلاح درزبان فارسي يا هر زبان ديگر ملاك اعتبار وصحت به شمار نمي رود.ه
پنج.دو تا گرز گنده گنده گذاشتم ،كگه نشان از يك (مثلا ) شوخي باشد.اميد كه باعث رنجش خاطر نشده باشم.
شش .من هم ممنونم.ه
هفت .شما هم سلام زياد برسونيد.
***
نقد متن
من چون با سياق نوشته هاي قاسم آشنايي داشتم بخشي از يادداشت گفته شده ي فوق را برسبيل شوخي فرض كردم. اما بخشي ديگر متن فوق به نظرم جدي است لذا پاسخ، به اين بخش متناظر است.ه
يكم .در بند دوم نقد اول اشاره شده بود كه"اين زمستان ودوزخ به اين سادگي است(يا كشكي است)".ه
ازين عبارت چند معنا مستفاد مي شود:ه
الف .نويسنده تجربه ي زمستان ودوزخ را داشته است وسختي و كيفيت آنها را تحمل كرده است فلذا تجربه ي ديگر نويسندگان در نظرش ساده وكشكي به نظر آمده است.در متن نوشته شَده هيچ شرحي مجمل يا مبسوط در خصوص ماهيت اين تجربه نيامده است
پس هيچ راهي وجود ندارد تا نوع وماهيت تجربه قاسم وخود را با هم مقايسه كنم وميزان قرب وبعد آنرا اندازه گيري نمايم.ه
ب. شايد مراد نويسنده از دوزخ تعبير وتفسير ديني است به خصوص تفسير اسلامي آن.طبعا تفسير دوزخ به لحاظ ديني بر مي گردد به خوانده هاي مذهبي وديني نه تجربه شخصي به اين معنا هيچ كس نمي تواند ادعاكند كه من در جهاني متفاوت با اين دنيا دوزخ را تجربه كرده ام با آن نشانگاني كه در متون ديني ديده شده است.به هر تقدير تا آنجايي كه اموزه هاي ديني من نشان مي دهند اتفاقا تجربه ي دوزخ امري بسيار ذهني است .يعني در وضعيت بسيار خاصي به لحاظ رواني وروحي تجربه اي از سر آدمي مي گذرد كه با توجه به زمينه هاي ديني شخص از ان تعبير به دوزخ مي شود.ه
حال با اين مقدمه، وضع فعلي دست كمي از تجربه ي دوزخ ندارد نشانه هاي زير را با تجربه خود مقايسه كنيد شايد كمي باعث تقريب ذهن گردد:.ه
در نوشتن كه آزاد ترين كنش آدمي است مجبوري به اشكال مختلف وبه انحا متفاوت از شفاف گويي احتراز كنی.ه
در سراسر ارتباطات اجتماعي نفرت ،عدم اطمينان، دروغ وعدم رعايت اخلاق را مي بيني.(در متون ديني در شرح دوزخيان نوشته اند سرزميني كه كينه ونفرت وشقاوت حكم فرماست).ه
***
متن نقد
نقد اول
(متن از پينگيليش به فارسي ترجمه شده است)
سلام ببخشيد كه پينگيليش مي نويسم .اينجا نوشتن فارسي براي من خيلي سخت است.اما بعد ...طبق معمول سري به وبلاگ هم آوا زدم.از نوشته هايتان كمي عصباني شدم ،خيلي ساده،وگر نه مزاحم نمي شدم.ديدم اين مطلب كامنت نداشت و يك گير داره ،در نتيجه افاضات مي فرمايم.ه
يك. آقا مي خواهيد به هزار رفرنس و آيه و حديث ثابت كنم تقويم ما چيزي از گاهشمار گريگوري چيزي زياد نداشته با شد كم هم
ندارد.مثلا اين سايت را نگاه كنيد كه جالب انگيز ناك است:ه
http//:aramis.obspm.fr/~heydari/..ir.col-per/html
البته اين يك گيربود ،مسئله اي نبود ونيست ونخواهد بود.ه
دو. اين ابولحسن ووحيد هم فكر كردند اين زمستان و دوزخ هم به اين سادگي (يا به عبارتي كشكي )است ، نخير اينطور نيست.ه
سه . اقا مطلب خوب نداريد ،ننويسيد ،نارحتي را به اشتراك نمي گذارند،كما اينكه آدم نارحت يا عصباني يا... به مهماني نمي رود.البته به شرطها و شروطها شايد مقبول بيفتد ولي....ه
چهار .وديگر سلامتي
نقد دوم
بازهم سلام
با اينكه كش دادن يك مطلب فقط به روده درازي مي انجامد، اما من چون شما ها مي شناسم و شما مرا(البته روحيات وسبك گفتگو)خالي از فايده نمي دانم.ه
چند توضيح بدهم "شايد رفع كدورت شود".ه
يك و دو سه .همانطور كه نوشته بودم دليل آن فقط اين بود كه مطلب جدبد كامنت نداشت.ه
چهار.واقيعت اينه كه بين بستن شرق ( كه من هرروز مي خواندم )و مجمو عه اي از اتفا قات عادي و دوزخ من منطق محكمي نمي بينم- مطلب و حرف من نظر به "هم دردي " نبود.اگر بخواهم خلاصه بگويم به نوشتن بر مي گردد.بعد هم كاربرد يك اصطلاح درزبان فارسي يا هر زبان ديگر ملاك اعتبار وصحت به شمار نمي رود.ه
پنج.دو تا گرز گنده گنده گذاشتم ،كگه نشان از يك (مثلا ) شوخي باشد.اميد كه باعث رنجش خاطر نشده باشم.
شش .من هم ممنونم.ه
هفت .شما هم سلام زياد برسونيد.
***
نقد متن
من چون با سياق نوشته هاي قاسم آشنايي داشتم بخشي از يادداشت گفته شده ي فوق را برسبيل شوخي فرض كردم. اما بخشي ديگر متن فوق به نظرم جدي است لذا پاسخ، به اين بخش متناظر است.ه
يكم .در بند دوم نقد اول اشاره شده بود كه"اين زمستان ودوزخ به اين سادگي است(يا كشكي است)".ه
ازين عبارت چند معنا مستفاد مي شود:ه
الف .نويسنده تجربه ي زمستان ودوزخ را داشته است وسختي و كيفيت آنها را تحمل كرده است فلذا تجربه ي ديگر نويسندگان در نظرش ساده وكشكي به نظر آمده است.در متن نوشته شَده هيچ شرحي مجمل يا مبسوط در خصوص ماهيت اين تجربه نيامده است
پس هيچ راهي وجود ندارد تا نوع وماهيت تجربه قاسم وخود را با هم مقايسه كنم وميزان قرب وبعد آنرا اندازه گيري نمايم.ه
ب. شايد مراد نويسنده از دوزخ تعبير وتفسير ديني است به خصوص تفسير اسلامي آن.طبعا تفسير دوزخ به لحاظ ديني بر مي گردد به خوانده هاي مذهبي وديني نه تجربه شخصي به اين معنا هيچ كس نمي تواند ادعاكند كه من در جهاني متفاوت با اين دنيا دوزخ را تجربه كرده ام با آن نشانگاني كه در متون ديني ديده شده است.به هر تقدير تا آنجايي كه اموزه هاي ديني من نشان مي دهند اتفاقا تجربه ي دوزخ امري بسيار ذهني است .يعني در وضعيت بسيار خاصي به لحاظ رواني وروحي تجربه اي از سر آدمي مي گذرد كه با توجه به زمينه هاي ديني شخص از ان تعبير به دوزخ مي شود.ه
حال با اين مقدمه، وضع فعلي دست كمي از تجربه ي دوزخ ندارد نشانه هاي زير را با تجربه خود مقايسه كنيد شايد كمي باعث تقريب ذهن گردد:.ه
در نوشتن كه آزاد ترين كنش آدمي است مجبوري به اشكال مختلف وبه انحا متفاوت از شفاف گويي احتراز كنی.ه
در سراسر ارتباطات اجتماعي نفرت ،عدم اطمينان، دروغ وعدم رعايت اخلاق را مي بيني.(در متون ديني در شرح دوزخيان نوشته اند سرزميني كه كينه ونفرت وشقاوت حكم فرماست).ه
هروز صبح به اشكال مختلف از جانب حاكميت تحميق وتحقير مي شوي .ه-
و.....ه-
نام اين تجارب هر روزه اگر دوزخ نيست وزمستان، پس چيست؟
دوم.در بند سه نقد اول اشاره كرده اي "ناراحتي را به اشتراك نمي گذارند كما ...".ه
اگر منطق وفرض جناب عالي را بپذيريم و همچنين اگر بپيذيريم كه هر گونه نوشته ادبي ، مقاله،شعر،نقاشي و.. نوعي به اشتراك گذاشتن تجربه وحس هنر مند است آنگاه ارزش هنري وماند گاري بسياري از اثار برجسته با اين منطق از دست ميرود.با منطق مورد نظر شما آثاري چون شعر زمستان اخوان،(كه در نوشته ي من از آن بهره برده بود)،مرثيه اي براي ايگناسيو سانچز مخياس اثر لوركا ،شبانه شاملو((كوچه ها باريكن...) چه وضعی پیدا میکند ؟.مگرهمه ي اين آثار ناراحتي(بخوانيد عصبيت دلگيري/فرياد/خشم) نويسندگا نشان را به اشتراک نمی گذارند ؟مگر غم وخشم انها در فراق عزيزي(مفهومی وحقیقی) نيست؟ وقس علي هذا.ه
البته در اينكه بيان من هنر مندانه نبوده است بحثي نيست اما نقد فوق به محتواي نوشته من بر مي گردد نه به چگونگي آن.ه
در انتهاي همان بند اشاره شده است به "شرطها و شروطها" كه البته من از آن شرط وشروط چيزي دستگيرم نشد ولي اگر اين شرط وشروط به بيان هنري باز گردد مشمول نوشته من نيز مي شود فلذا همه توضيحات فوق بلا موضوع است.ه
سوم. قاسم خان در بند چهار نقد دوم، بين بستن وروزنامه ي شرق و دوزخ دنبال منطق گشته ايد.با توضيحات آمده در پاراگراف اول اين مورد تا اندازه اي روشن شد فقط اين مسئله مي ماند كه بستن روزنامه ي شرق بهانه اي بود براي شرح دوزخ نه دليل وجودي آن.ه
چهارم در بند چهارم مرقوم نموده ايد "كاربرد يك اصطلاح در ...". من با توجه به موضوع مورد مناقشه از اين عبارت چيزي دستگيرم نشد(ملاك واعتبارو صحت چي ...؟.ه.
***
اما در خصوص نوشته خودم توضيح چند نكته ضروري است:ه
بنده با اشاعه ياس و نااميدي باي نحو كان مخالفم هم به لحاظ تاكتيكي هم به لحاظ استراتژيكي.ه-
اينگونه نوشته ها را بايست نوعي شرح تجارب شخصي ودغدغه هاي فردي ترجمه كرد نه نااميدي از حركت وجنبش.ه-
وشايد هم به اشتراك گذاشتن حس وحساسيت.ه-
***
پانوشت :ه
متن كامل شعر مرثيه براي "ايگنايسو سانچز مخياس".ه
اثر فدريكو گارسيا لوركا
ترجمه ي احمد شاملو را در مجمعه آثار احمد شاملو دفتر دوم صفحات از 202 تا 222. ببينيد.ه
***
شعر شبانه (كوچه ها باريكن ...) را در صفحات 446 تا448 مجموعه آثار شاملو دفتر اول ببينيد.ه
ابولحسن
و.....ه-
نام اين تجارب هر روزه اگر دوزخ نيست وزمستان، پس چيست؟
دوم.در بند سه نقد اول اشاره كرده اي "ناراحتي را به اشتراك نمي گذارند كما ...".ه
اگر منطق وفرض جناب عالي را بپذيريم و همچنين اگر بپيذيريم كه هر گونه نوشته ادبي ، مقاله،شعر،نقاشي و.. نوعي به اشتراك گذاشتن تجربه وحس هنر مند است آنگاه ارزش هنري وماند گاري بسياري از اثار برجسته با اين منطق از دست ميرود.با منطق مورد نظر شما آثاري چون شعر زمستان اخوان،(كه در نوشته ي من از آن بهره برده بود)،مرثيه اي براي ايگناسيو سانچز مخياس اثر لوركا ،شبانه شاملو((كوچه ها باريكن...) چه وضعی پیدا میکند ؟.مگرهمه ي اين آثار ناراحتي(بخوانيد عصبيت دلگيري/فرياد/خشم) نويسندگا نشان را به اشتراک نمی گذارند ؟مگر غم وخشم انها در فراق عزيزي(مفهومی وحقیقی) نيست؟ وقس علي هذا.ه
البته در اينكه بيان من هنر مندانه نبوده است بحثي نيست اما نقد فوق به محتواي نوشته من بر مي گردد نه به چگونگي آن.ه
در انتهاي همان بند اشاره شده است به "شرطها و شروطها" كه البته من از آن شرط وشروط چيزي دستگيرم نشد ولي اگر اين شرط وشروط به بيان هنري باز گردد مشمول نوشته من نيز مي شود فلذا همه توضيحات فوق بلا موضوع است.ه
سوم. قاسم خان در بند چهار نقد دوم، بين بستن وروزنامه ي شرق و دوزخ دنبال منطق گشته ايد.با توضيحات آمده در پاراگراف اول اين مورد تا اندازه اي روشن شد فقط اين مسئله مي ماند كه بستن روزنامه ي شرق بهانه اي بود براي شرح دوزخ نه دليل وجودي آن.ه
چهارم در بند چهارم مرقوم نموده ايد "كاربرد يك اصطلاح در ...". من با توجه به موضوع مورد مناقشه از اين عبارت چيزي دستگيرم نشد(ملاك واعتبارو صحت چي ...؟.ه.
***
اما در خصوص نوشته خودم توضيح چند نكته ضروري است:ه
بنده با اشاعه ياس و نااميدي باي نحو كان مخالفم هم به لحاظ تاكتيكي هم به لحاظ استراتژيكي.ه-
اينگونه نوشته ها را بايست نوعي شرح تجارب شخصي ودغدغه هاي فردي ترجمه كرد نه نااميدي از حركت وجنبش.ه-
وشايد هم به اشتراك گذاشتن حس وحساسيت.ه-
***
پانوشت :ه
متن كامل شعر مرثيه براي "ايگنايسو سانچز مخياس".ه
اثر فدريكو گارسيا لوركا
ترجمه ي احمد شاملو را در مجمعه آثار احمد شاملو دفتر دوم صفحات از 202 تا 222. ببينيد.ه
***
شعر شبانه (كوچه ها باريكن ...) را در صفحات 446 تا448 مجموعه آثار شاملو دفتر اول ببينيد.ه
ابولحسن