هم آوا

Tuesday, November 28, 2006

در باب سياست و تكنولوژي و گوگل

.... در سیاست تفکر درست آن تفکری نیست که خود را فراحزبی و فراجناحی می‌خواند. کسی حق دارد ادعا کند منصف است، اما آنجایی که می‌گوید جانبدارانه قضاوت نمی‌کند یا به عبارت دیگر رها از هر ارزشی ارزش‌گذاری می‌کند، یا دچار توهم نشسته بودن بر فراز ابرهاست یا به‌عمد دروغ می‌گوید. به نظر می‌رسد که برنامه‌ی دروغ‌سنج آرزویی اریک اشمیت، رئیس گوگل، با توهمِ بی‌طرفی مطلق نوشته خواهد شد. اساس توهم آن در این است که می‌توان از سیاست گزارشی غیرسیاسی داد و به صورتی غیرسیاسی سیاست‌ورزی کرد، یعنی غیرِ حزبی بود، در عین حال حزبیت داشت. ...
يادداشت محمدرضا نيكفر به مانند هميشه حاوي نكته هايي تامل بر انگيز است.

Monday, November 27, 2006

و اين چنين ... "سگهاي پوشالي "در متن هم آوا متولد شدند.

Straw Dogs (1971)
Sam Peckinpah
Writing credits Gordon Williams (novel
David Zelag Goodman (screenplay
Complete credited cast
Dustin Hoffman
David Sumner
Susan George
Emy Sumner
Peter Vaughan
Tom Hedden
T.P. McKenna
Major John Scott
Jim Norton
Chris Cawsey
Donald Webster
Riddaway
Ken Hutchison
Norman Scutt
Len Jones
Bobby Hedden
Sally Thomsett
Janice Hedden
Robert Keegan
Harry Ware
Peter Arne
John Niles
Cherina Schaer
Louise Hood
Colin Welland
Reverend Barney Hood
***
قسمت اول.
داستان.
ديويد سامنر براي پيگيري فعاليتهاي علمي به اتفاق همسرش امي (emi) از امريكا به دهكده اي در انگلستان نقل مكان كرده است.محل زندگي آنها خانه پدري امي است كه كارگران مشغول تعمير سقف آن هستند. امي با ديدن اسكات از ديويد مي خواهد از وي براي تعمير سقف كمك بگيرد. اسكات دوست قبلي امي بوده است دوستي كه اسكات معتقد است "هوايش " را داشته است. تعميركاران همگي ازدوستان اسكات هستنداز آن جمله است كوزي(cowsy).
كارگران رفتاري سخيف و هرزه درانه نسبت به امي دارند. در زندگي خصوصي او سرك مي كشند و متلكهاي بي ادبانه نثار او مي كنند.
رابطه ي امي وديويد هم مستحكم به نظر نمي رسد. گروه تعميركار خصومتي غير قابل درك با ديويد دارند. اين خصومت با اعدام گربه ي مورد علاقه ي امي دركمدَش به اوج ميرسد. امي معتقد است اين كار زير سر اسكات وكوزي است ولي ديويد نمي پذيرد زيرا دلايل كافي براي اثبات آن ندارد. بعد ازاين اتفاق امي از ديويد مي خواهد كارگران را اخراج كند. همچنين ديويد درهمين هنگام آز كارگران مي خواهد تا تله بزرگي كه امي خريداري كرده است را در اتاق پذيرايي راه اندازي كنند . مقارن پذيرايي بابت همين كار تعمير كاران از وي براي شكار دعوت مي كنند ديويد نيز مي پذيرد. روزبعد ديويد همراه آنهابه شكار مي رور غافل از آنكه آنان وي را فريب داده اند.اسكات و ديگر دوستش (كوزي) درهمين زمان وارد منزل ديويد شده و به امي تجاوز مي كنند.
چند روز بعد ديويد و امي در جشن سالانه دهكده كه قبلا به وسيله كشيش دعوت شده بودند شركت مي كنند.حين برگزاري جشن حال امي منقلب شده و از ديويد مي خواهد وي را به منزلشان برساند.مقارن اين اتفاقات دختر چارلي _پيرمرد دائم الخمر و بي ادب- توسط هنري نايلز –مجنون تازه از بند رسته اي – به طور تصافي كشته مي شود. خبر ناپديد شدن دختر چارلي توسط پسرش به وي داده مي شود و وي همرا گروه تعميركار دنبال هنري نايلز ميگردند.
ديويد در راه برگشت به خانه با هانري تصادف مي كنند و او را به خانه مي برد. ديويد ازمنزل به پزشك دهكده زنگ ميزند واز او استمداد مي خواهد. اما او را نمي يابد و لذا خبر را به صاحب بار ميدهد از طريق صاحب بار هم كلانتر از وجود هنري نايلز مطلع مي شود هم چارلي و گروهش .
هنري به اتفاق گروهش به خانه ديويد مي روند واز او مي خواهند هانري رابه اوپس دهند.ديويد درخواست آنها را نمي پذيرد اين عدم پذيرش آنها را به خشم مي آورد و باعث حمله به خانه مي شود. دراين اثنا كلانتر نيزسر ميرسد و از انها مي خواهد كه حل مسئله را به قانون بسپارند ولي چارلي نمي پذيرد و كلانتر را به قتل مي رساند. قتل كلانتر تهاجم وتخاصم را به مرحله ي جديدي مي رساند. پس از زدو خورد وكش وقوس بسيار ديويد همه گروه چارلي را از بين مي برد.

***
سگهاي پوشالي فيلمي مثالي از سينماي قصه گو و كلاسيك هاليوود است :
1- داستان . در ابتداي متن خلا صه اي از داستان فيلم آمد . قصه گفته شده مجمل وخلاصه است. داستان فيلم را از اين مفصل تر مي توان تعريف كرد.
2- روايت : روايت در فيلم كاملا گاهنامه اي (كرونولوژيك ) و خطي است. داستان از زمان خاصي شروع مي گردد و همزمان با ادامه فيلم زمان هم جلو ميرود. بدون پاسا‍ ژ هايي به گذشته و آينده.
3- معرفي اشخاص :
همه شخصيتهاي در گير فيلم در سكانس ابتدايي كه حدود 9 دقيقه طول مي كشد معرفي مي شوند.
- دهكده اي كوچك در انگلستان كه ديويد براي ادامه ي كار به آنجا آمده است.
- ديويد سامنر. رياضيداني كه به آرامش براي ادامه فعاليت نياز دارد.
- امي سامنر .همسر ديويد . دختري لوند و لاقيد .
- اسكات. دوست قبلي امي وشخصيتي هرزه .
- چارلي . پيرمرد دائم الخمر ماجراجو.
- هنري نايلز . زنداني تازه آزاد شده اي كه تعادل رواني ندارد.
- كلانتر . آرام و متين .
4- شخصيت پردازي:
شخصيتها در طول فيلم و با كنش وواكنش نسبت با همديگر پردازش ميشوند. رفتار متقابل آنها با يكديگر به لحاظ رواني آنها را به يكديگر و بيينده مي شناساند.بدور از هر گزافه گويي بلا دليل.خصوصيات چند شخصيت اثر در فيلم اينگونه براي ما روشن ميگردد:
ديويد. شخصي متفكر ،مستدل، آرام و بدور از خشونت مردانه. بيينده اين صفات را در فيلم با ترفندهايي موجزو منسجم در مي يابد.
تقريبا تا قبل از سكانس نهايي وآنهم به دليلي خاص ما عصبانيت ديويد را نمي بينيم. بي دليل و نامستند امري را نمي پذيرد.يكي از موارد اختلاف ديويد وزنش همين است .در جريان اعدام گربه امي ميگويد : اعدام كار اسكات و جوزي است اما ديويد به علت فقد دليل اين امر را نمي پذيرد. امي از وي رفتاري غريزي و بدور از حزم را انتظار دارد ولي ديويد به اين رفتار تن نمي دهد.
امي : زني است لوند وبي قيد .درگير پوشش ظاهر نيست .شايد تا اندازه اي آزارطلب (مازوخيست ) است.به آرامش و تفكر اهميتي نمي دهد. قراين احكام بالا :
- نماي نزديك از راه رفتن و خصوصيات ظاهري امي در ابتداي فيلم .
-با پوشش خرق عادت در شهر تردد ميكند،كنا رپنجره اي كه به بيرون باز است و كارگرها به آن ديد دارند لخت مي شود.
- قادر به تحليل حركات ساده شطرنج نيست. معادلات رياضي ديويد را بازيچه فرض ميكند لذا منفي معادلات (-) را مثبت (+) مي كند.
- از ديويد فقط انتظار خصوصيات مردانه را دارد. رفتاري غير اينها برايش كسل كننده و عذاب آور است.در فصل دوم فيلم و صحنه هاي داخلي تقريبا به همه اين موارد اشاره مي شود.
اسكات : مردي است هرزه ، بي ادب و بي نزاكت .اولين كنش وي با امي مويد همين مورد است .در فيلم هيچ كنش مثبتي از وي نمي بينيم. شر مطلق است. كادر بند يهاي معرف وي همگي حاكي از اين امورند .
كوزي : در همه خصوصيات شبيه اسكات است . در بيشرمي از وي جلوتر.
چارلي : شخصيتي فرعي ولي موثر(به لحاظ فرمي و روايي).در چند سكانسي كه وي را ميبينيم كاملا وي را مي شناسيم. دائما دنبال ماجراست و به اصطلاح "شرخر".
***
فيلم خصوصيات فيلم وسترن كلاسيك را دارد ولي به جاي" كابوي" رياضي داني اهل فكر اين نقش را به عهده گرفته است.در دهكده اي آرام تازه واردي (ديويد) وارد مي شود جمعي از افرا د آن شهر به دليلي (اينجا وجود امي وگذشته اش ) با وي تقابل و درگيري پيدا مي كنند. هر چه ديويد مي كوشد از تقابل تن بزند موفق نمي شود انگار تقابل امري محتوم است. سرانجام تقابل رو ي ميدهد اشخاص شرور نابود مي شوند. قهرمان تنها بسوي سرنوشت نامعلومي رهسپار است.
***
درقسمت اول سعي شد مدعييات خود را اثبات كنم .اينكه اين فيلم كلاسيك و هاليوودي است.

Sunday, November 26, 2006

رخوت همگانی و نکاتی چند

سلام
1- مدتی هم آوا تنها با همت تحسین نفس می کشد که باز جای شکرش باقیست و باید ممنون بود از حضور پرشور این عضو تازه
2- مدیریت و برنامه ریزی در ایران ذاتی است. چرا راه دور میرویم یک نگاه به جمع روشنفکر هم آوا بیاندازیم کلی مطلب دستمان می آید. واقعا خجالت آور و مایوس کننده است یک گردهم آیی ساده آن هم فقط یک بار در ماه را نه توانستیم برنامه ریزی کنیم و نه مدیریت.تازه ادعایمان هم...
3- دوستانی که به وبلاگ گرینگوی پیر سر نزده اند حتما اینکار را بکنند. وحید واقعا خوب می نویسد. حتا اگر موضوع برایتان آشنا نبود به خود متنش توجه کنید .

موخره: شدیدا به لغو هم آیش هم آوا معترضم و چون دلم برای همه دوستان تنگ شده پیشنهاد می کنم در اسرع وقت به برگزاری هم آیش اقدام شود

شاد باشید

Wednesday, November 22, 2006

مارشال برمن

اكبر گنجي در ادامه گفتگوهاي خود با برخي از مهمترين روشنفكران معاصر سراغ مارشال برمن رفته است. اين گفتگو را اينجا مي توانيد بخونيد. مارشال برمن كه در كتاب شگفت انگيز و پر ظرافت خود "تجربه مدرنیته، هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود" تحليلهايي بديع از برخي از مهمترين مسائل روزگار ما ارائه كرده بود، اينجا هم به نكته هايي نو و تامل برانگيز اشاره مي كند. هر چند كه شخصا احساس كردم مصاحبه كننده در مقابل ايده هاي خلاقانه مارشال برمن گاه به بحثهايي كليشه اي و تكراري اشاره مي كند.
***
خواندن ترجمه فارسي كتاب مارشال برمن هم كه براي هر علاقمندي -بدون شك - از نان شب واجبتر است:
مارشال برمن، تجربه مدرنیته، هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، ترجمه مراد فرهادپور، طرح نو، ۱۳۷۹.

Saturday, November 18, 2006

يادداشتي از روي عصبيت

اكنون كه اين ياداشت را مي نويسم ساعت 11:45 شب است. قريب 3.5 ساعت است كه مشغول نوشتن در مورد سنگ نبشته ام "سگهاي پوشالي " ام بعد از تمام كردن آن، مطلب را پست كردم ولي متاسفانه پست نشد .از همه هم آويان مي خواهم در يافتن تكه هاي اين سنگ نبشته مرا ياري دهند .تكه هايي از انها را يافته ام اگر به اميد پروردگار پست شد. پست مي كنم.
يك توصيه بهداشت رواني دارم كه مطلب را قبل از پست كرد ن در محيط wordيا هر محيط ديگري كه آثارتان حفظ شود ذخيره نماييد.
والبته من دوباره آن را خواهم نوشت تا آيندگان انها را زير خاكي نيابند.
ابولحسن

نيست يك دم شكند خواب به چشم تر و ليك...ا

رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود
رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
1-آقايون و خانمهاي محترم
ديگه كم كم داره اسم هم آوا بي مسمي مي شه. بابا يه آوايي بايد باشه تا هم آوا درست بشه يا نه.

2- آهاي چوپان!
تو كجايي تا شوم من چاكرت؟ چرا صدات در نمياد. مديريت به درد مواقع بحراني مي خوره نه موقعي كه همه جيك جيك مستونشونه.

3-دوستان رو ارجاع مي دم به هفته آخر پيش از همايش قبلي. جنب و جوش هم آوا قابل مقايسه با امروز نيست.

پي نوشت: مثل اينكه دوستان به لحاظ روحي نيز با يكديگر هم آوايند چون درست هم زمان همه دست از نوشتن مي كشند.

Sunday, November 12, 2006

هم آيش هم آوا

1- تا هم آيش بعدي هم آوا تنها 13 روز ديگر باقي است و هنوز كارهاي نكرده و ايده هاي بر كاغذ نيامده فراوان است. گزارش بهزاد از هم آيش قبلي هر چه بود گفته بود اما در شكل نه در محتوا. در پايان جلسه، حتماً دوستان به خاطر دارند كه صحبت از چگونگي ادامه كار گل انداخته بود و هر يك از دوستان راهي فراروي ديگران قرار دادند و بنا در نهايت بر آن شد كه ادامه بحث موكول شود به صفحه اصلي هم آوا، اما ديديم كه چنين نشد. پس بحث را مي آغازم تا حداقل دستور جلسه بعدي در طي اين دو هفته مهيا شود.

2- تا جايي كه من به خاطر دارم نتيجه كلي بحث به آنجا رسيد كه براي مدتي معلوم هم آوا به همين صورتي كه هست به زندگي پربركتش ادامه دهد و ادامه داد چنين كه ديديم و چنان كه پيش بيني مي كرديم، از تب و تاب آن روزهايش افتاد. پيشنهادهاي ديگر به قرار زير بود:
- ثبت و راه اندازي وب سايتي ديگر كه به صورت جدي با مخاطب عام طراحي شود.
- تقسيم مخاطبان هم آوا به اعضا و مخاطبان عام به كمك نسخه بتا
- جمع آوري پيشنهادهاي دوستان جهت تعيين رويكرد وب سايت پيش گفته
- تعيين حدود و مرزهاي نوشتن در هم آوا

3- دوستان اگر من چيزي را از قلم انداخته ام به آن اضافه كنند و نظرات خود را در هر يك از اين موارد اعلام نمايند. لطفاً در اين مورد فعال برخورد كنيد تا اولاً قطعي شدن جلسه بعدي به روز آخر موكول نشود، ثانياً با تدوين دستور جلسه اي مورد توافق، جلسه اي پربار داشته باشيم.

Saturday, November 11, 2006

این هم بیژن

بیا و درستش کن. یعنی چه که امیدت فقط به بیژن باشد که هنوز به "زندگی" ادامه دهد و این امید تو این سالها مدام زنده بماند تا بالاخره بیژن هم تسلیم شود! بله آقا بیژن هم تسلیم شد ...
***
از شوخی که بگذریم. خبر شنیدن "عقد" بیژن و لیلا در پنج شنبه ای که گذشت خبر خوب هیجان انگیزی است. من برای هر دو تاشون آرزوی یک زندگی پر از شادی و پیروزی دارم و اینکه بیژن همچنان و مثل همیشه لطفش را از دوستانش دریغ نکند.

ماهان

اين هم يه عكس جديد از جناب آقاي ماهان خان

Monday, November 06, 2006

تقویم تابیخ

20 سال بعد در چنین روزی کشور تولد دومیلیاد وسیصد و پنجاه میلیونمین نوزاد خود را جشن گرفت. بدنبال مصوبه امریکا مبنی بر تهدید امنیت ملی اش از طریق افزایش جمعیت سایر ملل و شکل گیری پروژه ای موسوم به NSSM 200 طرح پنج ساله اول تا چهارم پرزیدنت برای افزایش تولید بیش از دو فرزند با حمایت مجمع ام القِز توسط سازمان تکثیرخانواده تدوین شد. با پیگیری شدید این طرح و افزایش سقف تعداد فرزند بصورت سالانه از دو به 4 و32و... با فرمول 2^(n+1) کشور توانست علاوه بر شکست آمریکا سایر کشورها همچون مالدیو، چین ،هند و... را نیز شکست دهد. گفتنی است علاوه بر تولیدات داخلی، دولت با کاهش نرخ گمرک به صفر و بازکردن مرزهای شرقی توانست واردات جمعیت را 500درصد افزایش داده و به تمامی جامعه مهربان افغانی تابعیت ایرانی بدهد.مردم که بدلیل داشتن تعداد زیاد فرزند برای نامگذاری دچار مشکل شده اند فرزندان خود را اندیس گذاری کرده وبرای پسر ها P1,P2,… و برای دختر ها D1,D2,… استفاده می کنند این درحالی است که تمامی اسامی 124 هزار پیامبر شدیدا استفاده شده است. پاره ای از مردم بخاطر مشکلات صدا کردن فرزند خود برای آنها کد رمزی چون (P123XLD) می گذارند چرا که وقتی در خیابان نام اصلی فرزند خود را صدا می کنند همزمان 10 هزار نفر برمی گردند و 20 هزار چشم به آنها خیره می شود. کارشناسان این مشکل را بخاطر ازدیاد جمعیت دانسته و می گویند این معضل به جز در کرمانشاه برای کلمه پهلوان تا به حال سابقه نداشته است.از طرف دیگر با وجود جنگ 18 ساله ایران با جهان و حومه کارشناسان دستیابی به این حجم جمعیتی را دستاوردی بسیار ارزشمند دانستند.این در حالی است که طبق آمار سازمان جهت دهی و هدایت حمله های نفر محور موسوم به جهنم روزانه هزار نفر در جبهه های حق علیه باطل اقدام به عملیات شهادت طلبانه نموده و تعداد حسین های فهمیده (شاخه زمینی)، حسن های توجیه شده (شاخه دریایی) و حمید های تحسین شده(شاخه هوایی) از مرز سه میلیون و ششصد هزار نفر در هر سال گذشته و تا به حال حدود 70میلیون رسیده است.لازم به ذکر است که مطابق با استراتژی افزایش هزینه انسانی جنگ و مظلوم نمایی با شعار کودک برای موشک برنامه افزایش جمعیت همواره با چالشهای متعددی روبرو بوده است.

تمانی مطلب تخیلی بوده و هرگونه شباهت تصادفی بوده و همه چیز قبلا تکذیب می شود.

کدام امنیت ملی؟؟؟

عطف به یادداشت فخیمه احسان می خواستم کامنتی بنویسم که چون طولانی شد به صورت یک مطلب جدا در هم آوا پستش می کنم.

اتاقی از یک آپارتمان در حال سوختن را با یک درب و یک پنجره تصور کن که تو داخلش اسیر شده ای و امکان دسترسی به درب را بدلیل اینکه موقع شروع آتشسوزی خواب بودی از دست داده ای. اگر بیشتر درنگ کنی یا از دود متساعد خفه می شوی یا به شکل فجیعی خواهی سوخت. در این زمان منطقی ترین کار بیرون پریدن از پنجره است. امکان دارد یکی دو طبقه سقوط کنی و دست و پایت بشکند شاید هم از طبقه بیستم بیافتی و له شوی.
وضعیت ایران چیزی شبیه داستان بالاست. ما قبلا باید از خواب بیدار می شدیم و از راه مطمئن از مخمصه می رهیدیم. اما الان باید دل خوش داریم که اگر حمله ای شد که به مثابه پنجره است برای بیرون رفت از مهلکه، اوضاع آینده تنها به شکستن دست پایمان بیانجامد.
هیچ عقل سلیمی جنگ را نمی پسندد، اما به نظرم در شرایط فعلی که هیچ نیروی داخلی تاب ایستادن در برابر اتوبوس ترمز بریده حضرات حاکم را ندارد و کوچکترین تغییر مثبتی را در شرایط نابسامان ایران امروز نمیتواند اعمال دارد، استقبال از برخورد نظامی اجانب، اجتناب ناپذیر می نماید.

اما درباره مانور اخیر، باید بگویم با نظرت موافق نیستم. آمریکایی ها درک درست و عمیقی از امکانات و موقعیت نظامی ایران دارند. آنها میدانند که پرتاب موشک، مانور های دریایی و هوایی و زمینی و نیز تبلیغات گسترده درباره روحیه دفاع ایرانی همگی افسانه های تقلبی برای مصرف داخلی هستند. آنها حتی بسیار هوشمندانه تر از جمهوری اسلامی روی افکار عمومی جهان تاثیر دارند و از مانور موشکی ایران نیز در راستای اثبات ادعایشان مبنی بر خطرناک بودن ایران استفاده می کنند(شاهدش را در خبرهای خبرگزاری های معتبر امریکا و اروپا می توانید ببینید و بخوانید).
پس انجام مانور پیامبر اعظم2 با توجه به اشراف برپاکنندگانش بر بیهودگی آن در تغییر سیاست های نظامی آمریکا، تنها مصرف داخلی دارد و مانند بقیه کارهای آقای رئیس جمهور تبلیغی است بی اساس برای آرامش کاذب افکار عمومی داخلی.

من مدتی است که احساس می کنم که آینده نزدیک آبستن حوادث و اتفاقات تلخی است برای ملت ایران.

Sunday, November 05, 2006

مانور و بحثهاي حاشيه اي

1) به بهانه يادداشت محسن خواستم بحث دغدغه هم آوايان در باره امنيت ملي را بگشايم . از اينرو يادداشت زير را براي شروع بحث نوشتم. باشد كه در تعيين مصالح جمعي و شناخت منافع ملي يكديگر را ياري كنيم.

2)ما به عنوان جامعه اي انساني ، ميليونها سال است كه قواعد زندگي در دنيا را آموخته‌ايم و به نظر نمي رسد اين قواعد در طي ساليان گذشته و در حال حاضر تغيير چنداني پيدا كرده باشد. جنگ براي يافتن منابع جديد، تضمين بقا، تعامل با همسايگان و قواعدي از اين دست، همواره به شكل هاي مختلف در جوامع انساني وجود داشته است. زماني اينگونه ارتباطات و تعاملات بين قبيله‌اي، زماني بين كشوري و زماني ديگر با گسترش و پيشرفت تكنولوژي بين قاره اي شده است. از اينرو اگر تصور كنيم كه جنگ از دامن اين جهان رخت خواهد بر بست در اشتباهيم. نمونه‌هايي از اين بقاي قواعد را در حمله ساليان اخير امريكا به افغانستان و عراق، حمله عراق به ايران و كويت، در گيريهاي دائمي هندوستان و پاكستان بر سر كشمير، جنگ روسيه با مردم چچن، جنگ در سودان، درگيريهاي سياسي ايران و امارات بر سر جزاير سه‌گانه، اختلافات بين تركيه و يونان بر سر قبرس و بسياري ديگر از نمونه هاي مشابه مي توان يافت. همانطور كه مي بينيم لزوماً پيشرفته و جهان اولي بودن كشورها جلوي تمكين به چنين قواعدي را نمي گيرد.
اما نبايد از نظر دور داشت كه همواره جنگ به واسطه نوع هزينه آن كه از جنس جان انسانها است، بدترين روش حفظ منافع است. اما آيا پيشگيري از جنگ نيز بد است. آيا مسلح شدن و نشان دادن قدرت نيز بد است. در مقياس كوچكتر در جامعه شهري همواره شاهد دعواهاي خياباني هستيم. همه مي دانيم كه دعوا بد است، اما آيا مهيا بودن براي آن نيز بد است. آيا مي توان كسي را كه ورزشهاي رزمي مي آموزد به اين دليل كه ماهيت كارش به زد و خورد مربوط است، نكوهش كرد؟

3)اما در باب مانور اخير، به نظرم سه دليل را براي آن مي توان متصور بود:
3-1- نواختن كوس جنگ: با توجه به شرايط امنيتي منطقه و محاصره نظامي كشور از چهار سو و فشارهاي بين المللي و داخلي و متفق بودن دنيا در مهار ايران، اين دليل به نظرم دور از ذهن مي نمايد.
3-2- نمايش قدرت به اپوزيسيون داخلي: اگر اين دليل بتواند دليلي بر مانوري به اين اندازه باشد، همان مانور قبلي براي اين كار كافي بود و نياز به مانور موشكي و با اين وسعت احساس نمي شد. از اين رو اين دليل نيز موجه نمي نمايد.
3-3- اعلام قدرت و تلاش بازدارندگي جنگ: با توجه به شرايط موجود بين المللي و تحركات اخير نيروي دريايي امريكا در خليج فارس و تلاشهاي شوراي امنيت، به نظر مي رسد گزينه جنگ بيشتر مورد توجه طرف مقابل باشد تا ايران. با اين مقدمه تنها دليل مانور اخير، اعلام هزينه بالاي جنگ براي طرف مقابل و نشان دادن نامعلموم بودن نتيجه جنگ است.

4) اما آنچه بايد خاطر نشان كرد آن است كه همانطور كه محسن گفت ، احتمال وقوع جنگ زياد است و اگر دوستان هم آوا نيز وضع بد فعلي را به اوضاع مبهم بعد از جنگ ترجيح دهند خواهند ديد كه كارهايي مانند مانور اخير نه تنها در جهت منافع حكام بلكه در جهت منافع همگان است.

پي نوشت: در راستاي كامنتهايي كه براي يادداشت اميد گذاشته شد، به نظر نمي رسد افسوس گذشته را خوردن دواي درد ما باشد. اگر مسائل امروزمان را توانستيم حل كنيم مي توانيم به آينده اميد ببنديم ور نه آينده، درخشان تر از امروز نخواهد بود.

قرونِ اخري...

لطفاً رفقا، پايِ قرونِ وسطا را وسط نکشيد که بوي گندِ خيلي چيزها در مي آيد! دستِ کم اين است که آن ها عبرت گرفته اند و شما هنوز نگرفته ايد. سهل است، اساساً اين را که قرونِ وسطا بد بوده، از خودِ آن ها آموخته ايد! پايِ قرونِ وسطا را وسط نکشيد رفقا، که هنوز بويِ خونِ بي گناهِ سهروردي و عين القضات و حسنک و حلاج و ديگران را همه جا مي توان شنيد، و هنوز ردِ پايِ فاجعه ي صفويه در جا-به-جايِ ايران هست. نگوييد که به شما مربوط نيست! چگونه است که شما وارثِ کوروش و علي و فردوسي شده ايد و آن ها وارثِ دادگاه هاي تفتيشِ عقايد؟ چطور شما بيروني را نگه داشته ايد و آن ها نرون و کليساي عصرِ تاريک را؟ چرا آن ها قاتلِ مسيح اند و شما قاتلِ رضا نيستيد، به فرض؟ بس کنيد اين فريب هاتان را، که سکه هاتان «از شاهي ست بيگانه» و اين ميرخيلي وقت است که «دودمان اش منقرض گشته». بس کنيد!
راستي رفقا! اگر فرصتي کرديد و لا-به-لايِ سفرهايِ استاني و نيويورکي، گذرتان به هندوستان افتاد، خوب گوش کنيد. شايد بشنويد که آن سرزمين هنوز از يادِ «نادرِ» پر افتخارتان مي نالد...
هنوز هم وقتِ عبرت گرفتن از اين اخبار نيست؟

تسلیت به کیای عزیز

نوشتن و گفتن در باره و به بهانه مرگ همیشه برایم سخت بوده است. کیای عزیز ما در غم از دست دادن عزیزی سوگوار است. دایی بزرگوارش یکی دو روز قبل در حادثه ی تصادفی درگذشت. من این فقدان را از طرف مجموعه هم آوایان برای کیا و خانواده ی محترمش تسلیت می گویم و امیدوارم کیا که به تمامی درگیریهایی که اینروزها داشت بار از دست دادن عزیزی هم اضافه شده ما را شریک غم خود بداند.

Saturday, November 04, 2006

ذکر احوال قطبنا و مولانا شیخ الشیوخ میرزا ابوالحسن خان سرکانی

آن آمده از سرکان، آن قطب عالم امکان، آن دارنده اخوان عالی قدر، یک به یک جمالشان چون بدر، آن نیکبخت همایونفال، آن فیلسوف کنتینانتال، آن خواننده اقوال فلسفی از کانت تا پوپر، آن رهرو گادامر و دریدا و هایدگر، آن آشنا به اصول هفت هنر، آن ریاضی دان متین نیک گوهر، آن عاشق سینماتوگراف و نقاشی، شیخنا و مولانا ابوالحسن..........
نقل است چو از مادر بزاد زبان گشود و فرمود(Je pence donc je suis) پس شیون سرداد و جمع حاضر در شگفت هفت شب و هفت روز به شادمانی پرداختند. در اوان کودکی تحت نظر اخوی ارشدش طی طریق می نمود و شبها در کنار دستگاه تلویزیون و فیدئو تا صبح با آرامش می غنود. چون به سیزده در رسید در علوم زمان خود بی بدیل و بی رقیب بود و در هجده از مشایخ برجسته در شرع و فقه همی بود. نوزده بهار چو از عمر گرانبارش بگذشت و به خدمت زیر بیرق اسلام موظف همی شد، هجرت صغری به بلاد طهران نمودی و آنگاه بود که با سینماتوگراف قرابتی بیشتر یافت و نقل است افلام رژیسور روس رانده از بلاد شوراها(آندره تارقوفسکی) را تک به تک بدید و لذت فراوان برد، آنچنانکه زان پس در علم النقدالافلام کوشید و به مقامی ارفع دست یازید. آنزمان که هجرت صغری بپایان رسید، وی با جهد و جد داخل دارالعلومِ شیخ ابن سینا در بلاد هکمتانه شد تا به تبع سایر علوم و هنرها، علم الاعداد را نیز فراگیرد. از کمالات شیخ همی اخذ دکتریِ لیسانسِ علم الاعداد است طی دوازده خزان و بهار. گویند شیخ در زمان دانش اندوزی در دارالعم بوعلی، بجهت علاقه وافر به هنر سینماتوگرافی، به کمک جمعی صاحب فضل از بلاد گونه گون کانونی تشکیل داد که پس از نمایاندن افلام معروفه به جمیع دانش اندوزان به واکاوی و بررسی آن افلام می پرداخت. که این خود باعث شد در سنوات آتی جمعی از همین فضلا در مجمعی مجازی بنام هم آوا گرد هم آیند و در اشاعه فرهنگ و هنر در وطن همی کوشند. پس از آن زمینه هجرت کبری به پایتخت فراهم شد و حضرت دقیقا در راستای علوم تحصیلی اش بکار صنعت فیلتر همی شد. چون ارقام عمر قطبنا به سی و سه قرین همی گشت، ماه بانو لیلا،عاقله دختری نیکو جمال و نیکو خصال و صاحب کمال را از مدینه خوبان بلاد زیبای همدان به عقد خود همی درآورد و زندگی مشترکی سرشار از برکت آغازیدن همی نمود. نقل است که شیخنا مریدان فراوان داشت و از آن جمله اند شیخ الشیوخ میرزا وحیدِ ناقدِ آذری که چیره دست بود در علم الاشیا و حاذق بود در نقد اولیا و خواننده اقوال کاتبان اجنبی بود و بیننده نمایش رژیسوران خارجی و شاکی از وضعیت وطنِ الکی. وی در احوال قطبنا فرمود شیخ حسن از اساتید است. بزرگ منجمان شیخ محسن آل شبان جرجانی که قرابتی نیز با رفیق فیدل داشت از دیگر مقربان درگاه شیخ بود که لقب(حسن فلسفه) را اولین بار در وصف حضرت او بکار برد. از دیگر مریدان شیخ می توان به اخوان[....] همدانی اشارت نمود که بی شک تاثیر مثبت حضورشان در تشکیل کانون و به تبع آن دایره هم آوا مورد تایید شیخ نیز همی بود. کاتب این تذکره خود افتخار دارد در محضر استاد تلمذ همی نموده و بر خواص و عوام ارادت اینجانب به قطبنا هیچگاه مستور نبوده.
شیخ تالیفات بسیار همی داشت که تا زمان رحلت بدلیل مشغله و نیز وسواس و نکته بینی منحصر بفرد هیچگاه به مرصه طبع نرسید و پس از رحلت جانگدازش در سنه یکهزار و پانصد هجری شمسی به دلایلی نامعلوم، این تالیفات ناپدید شد و هیچگاه بدست نیامد و دنیای علم و هنر و ادبیات تا ابد الدهر در کف این آثار و اقوال بماند. از آن جمله اند نقدی که شیخ بر فیلم فخیمه سگهای پوشالی نوشته بود. نقل است که شیخ در امور پلتیک دستی چیره داشت و تمایلش همیشه و بصورت عامدانه برخلاف جریان شط سیاست همی بود، چونانکه در زمان قدرت چپ، به میانه و گاهی راست (و نه هیچ گاه راست افراطی) مایل بود و در هنگام سیطره راست( و عمدتا راست افراطی) به چپ متمایل می گشت.
نقل است چو می خواست پس از یکصد و پنجاه سال رحلت نماید فرمود(To be or not to be) و آنگاه چشم از جهان فرو بست. پس جمع حاضر سینه چاک زدند و موی کندند و روی خراشیدند و هفت شب و هفت روز رسم عزاداری بجای آوردند و هفت ماه رخت عزا ز تن بیرون نکردند و هفت سال هر جمعه به روانش درود فرستادند و تمام....
خدایش بیامرزد
------------------------------
سخنی چند با ادمین های بزرگوار
بی شک سانسور در جهت جلوگیری از افشای هویت حقیقی نویسندگان این سایت کار مذمومی نیست که بسیار شایسته است. لکن پیشنهاد میکنم در صورتی که به نظرتان سانسور ضروریست اولا به نویسنده اطلاع و تذکر دهید ثانیا بخش محذوف را درون کروشه قرار دهید تا احیانا به متن آسیب نرسد.
با تشکر
شاد باشید

Wednesday, November 01, 2006

گزارشِ تجمعِ هم-آوايان - بخشِ سوم و پاياني

ساعت 10 بالاخره رييسِ سنيِ گروه از راه مي رسه. صحيح اليوم، بنا به عادتِ هميشگي خيلي آْروم و سر-به-زيره. از وقتي که کتاب هايِ فرقه ي ضاله ي ع.س. جمع آوري و سوزونده شد، صحيح اليوم حتي کم تر هم حرف مي زنه. از جام بلند مي شم و باهاش معانقه مي کنم که دلتنگي ها برطرف بشه، و ناظرِ «وزارتِ نهيِ از منکر مرحله اول»، چپ-چپ نگاه مون مي کنه. صحيح اليوم از بچه ها خبر مي گيره. براش توضيح مي دم که کيا هنوز جايي که قديما شهري به اسمِ «بم» توش بوده، گيره و طلبکارها ول اش نمي کنن. البته به نظرِ من که شانس آورد. چون با اسمي که اون داره، ابوالحسن که چه عرض کنم، خودِ افلاطون هم نمي تونست از اعدام نجات اش بده؛ اما اون جا اينقدر شير-تو-شيره که کسي کارش نداره. محسن بعد از فوتِ قائدِ اعظم، زين الدين کاسترو، نتونست تحمل کنه و رفت تا از مجاورانِ حرم اش توي شهرِ هاوانا بشه که اونا هم با آغوشِ باز قبول اش کردن و کليدداري حرم رو سپردن به ش. شک ندارم که شايسته تر از محسن کسي پيدا نمي شد. مهدي هم هست، اما حال نداره بياد. پس عذرش موجه مي شه. بعد از تصويبِ قانونِ جديدِ کار، هر کارمندي 12 روز در ماه مرخصيِ «استحوالي» داره و مي تونه به رييس اش بگه که حال نداشته بياد سرِ کار، و حقوق هم مي گيره البته.

هرچي مي گردم، بازم مي بينم که يکي نيست! از بچه ها مي پرسم، و مهرداد براي هشتصدمين بار به م يادآوري مي کنه که عليرضا پنج سال پيش فوت کرده و اساساً نمي تونه بياد. هرچند براي خوش-آمدِ ناظرِ وزارتِ هدايتِ عوام با صدايِ بلند تأکيد مي کنه که روح اش حاضر و ناظره! امان از اين حافظه! گمون ام بايد برم کتابِ «1001 صلوات براي تقويتِ حافظه» رو بگيرم. مي گن مجرّبه.

چون هر نوع خوردن و نوشيدن توي اماکنِ عمومي ممنوعه، مجبوريم فقط حرف بزنيم. وحيد هنوز اصرار داره که نبايد هرچيزي رو توي مطبوعه ي جميع الصوت بنويسيم. مهرداد به ش مي پره که همين الان هم چيزِ زيادي نمي نويسيم. قضيه با مختصري کتک کاري ختمِ به خير مي شه و خودشون جدا مي شن. جداً نگران شدم، اگر دعوا بيشتر از 2 دقيقه طول مي کشيد؛ از پولِ نفتِ سر ماه مون کم مي کردن! وحيد هنوزم سرِ حرف اش هست و مي گه اگه اين کارو نکنيم، فـيـلـتر مي شيم. ابوالحسن که از اولّ ورودش داره با تسبيح ذکر مي گه و حرف نمي زنه، يک دفعه به وحيد اعتراض مي کنه که «مگه فـيلـتـر چه اشکالي داره؟ ما که عمري ازش نون خورديم و بدي نديديم!» به چشمِ خودم ديدم که ناظرِ وزارتِ اطلاعات و مکالمات يه چيزي يادداشت کرد. اما خوشحال شدم که ابوالحسن حداقل به چيزي حساسيت نشون داد!

ساعت 10:30 مجبوريم راه بيفتيم. از سي سال پيش، رفت-و-آمد بعد از ساعتِ 12 شب ممنوعه؛ مگر براي کساني که از مسجدِ محل نامه داشته باشن. تازه قرص هاي قلب ام رو هم بايد بخورم. يه زماني اعلام شد که واکسنِ ايدز کشف شده و به زور به همه تزريق اش کردن. بعدها معلوم شد که اين واکسن جلوي ايدز رو نمي گيره، هيچ! مشکلِ قلبي ايجاد هم مي کنه. اينه که الان تقريباً 65 درصدِ جمعيتِ 250 ميليوني ولاياتِ اسلامي مشکلِ قلبي دارن. دمِ در نمي تونيم بأيستيم، چون ممنوعه. بايد برم خونه و بخوابم که فردا دوباره بايد قبل از اذان سرِ کار باشم.

ادامه ندارد!