هم آوا

Saturday, April 30, 2005

نخستين جشنواره‌ی دانشجويان وبلاگ‌نويس ايران

بابا اين دانشگاه بوعلي تركونده نخستين جشنواره‌ی دانشجويان وبلاگ‌نويس ايران در دانشگاه بوعلي سيناي همدان برگزار مي شود
اين هم صد وبلاگ برتر
زمان برگزاري
از تاریخ شنبه 10اردیبهشت تا تاریخ سه شنبه 13 اردیبهشت

Saturday, April 23, 2005

سكوت و ديگر هيچ

بدنبال اوج گيري موج حملات اعضا سايت مبني بر اينكه ديگر اعضا بخاطر پرگويي ها و زياده گويي هاي من منفعل شده اند روزه ي سكوت مي گيرم براي خواندن مطالب من مي توانيد به وبلاگ خودم تنبور سر بزنيد.

مهرداد

Saturday, April 16, 2005

مروری بر آثار ۹ نقاش برجسته ايران

برنامه نمايشگاه های مروری بر آثار ۹ نقاش برجسته ايران
علی اکبر صادقی گالری آريا از ۲۲ تا ۲۸ فروردين
پری يوش گنجی گالری الهه از ۲۶ فروردين تا ۱ ارديبهشت
حسنعلی ذابحی گالری هفت ثمر از ۲۶ تا ۳۱ فروردين
فرشيد ملکی گالری طراحان آزاد از ۲۷ فروردين تا ۱ ارديبهشت
پرويز کلانتری گالری گلستان از ۲ تا ۸ ارديبهشت
يعقوب عمامه پيچ گالری دی از ۲ تا ۱۴ ارديبهشت
نيما پتگر گالری دی از ۱۶ تا ۲۸ ارديبهشت
بابک اطمينانی گالری برگ از ۲۷ ارديبهشت تا ۱۲ خرداد
گيزلا وارگا سينايی گالری هما از ۲۷ خرداد تا ۷ تير

فرهنگ ريشه شناختی زبان فارسی
دکتر محمد حسن دوست
زير نظر دکتر بهمن سرکاراتی
جلد اول: آ – ت
فرهنگ ريشه شناختی زبان فارسی تازه ترين کوشش در حوزه نشر فارسی برای پر کردن جای خالی يک نياز قديمی است. کافی است توجه کنيم که بزرگترين فرهنگ لغت فارسی يعنی لغتنامه دهخدا از مباحث ريشه شناختی تقريبا خالی است. حال آنکه تمام فرهنگ نويسان می دانند که نياز به شناخت تاريخ واژه ها بخش مهمی از شرح واژه در يک فرهنگ جامع لغات است.
...
معنای تاريخی آبستن دارای ملاحظات اجتماعی در خور تاملی است زيرا اين واژه اصلا به معنای باردار بودن به پسر است: از واژه اوستايی اپوچه تنو a-puca-tanu . واژه ميانی در ترکيب اوستايی همان است که در طبری پوس/ پوث (به معنای پسر) تلفظ می شود. و روی هم معنی می دهد: آنکه تنش حامل فرزند پسر است. در بسياری از مواقع هنوز هم معادل آبستن در فارسی "بچه دار بودن" است. البته بسياری از ايرانی ها امروز ممکن است ندانند که بچه يعنی پسر! اما مثلا در گويش فارسی تاجيکی همچنان "بچه" به معنای رفيق و مرد و پسر جوان به کار می رود.
آزرم در معنای قديم خود که غم و اندوه و تنگی و سختی باشد با واژه آزار همريشه است و هر دو از ريشه اوستايی زر zar به معنای تحريک کردن و خشمگين کردن.

در سوگ ماهنامه كارنامه
"هيچ چيز در جامعه ای که قرار است برپايه حفظ و تامين حقوق و آزادی افراد بنا شود، نگران کننده تر از اين نيست که هنر و هنرمند به صورت دائم تحت تعقيب سياست باشند. ما امضا کنندگان اين نوشته مراتب تاسف خود را نسبت به توقيف مجله ادبی" کارنامه" و هر مطبوعه ديگر که به عنوان يکی از مراکز حامی و مروج انديشه و فرهنگ اين مرز و بوم فعال است اعلام کرده و خواستار رفع توقيف از آن هستيم."

Reference BBC

Wednesday, April 13, 2005

هم نام

هم نام رماني ست از جومپا لاهيري نويسنده جوان هندي الاصل مقيم آمريكا كه كتاب "مترجم درها"ي او برنده جايزه ي معتبر پوليتزر شده است.هم نام با ترجمه عالي و روان اميرمهدي حقيقت توسط انتشارات ماهي روانه بازار شده است. حقيقت در وبلاگ خود در باره هم نام مي نويسد : راستش را بگويم، همنام مرا با خود به آمريکا برد. آمريکايي مملو از فرهنگ های شرقی و غربی . قبل از اينکه به هند ببرد مستقيم مرا گذاشت توی خود آمريکا، نيويورک ، ماساچوست ... خيابان پمبرتن آنقدر برايم آشنا بود که فکر می کردم بايد زمانی در يکی از زندگی های گذشته ام آنجا زندگی کرده باشم. زندگی ساده آمريکايي با همه مصرف گرايي اش را لابه لای خريد ها و پخت و پز های زنانه آشيما حس می کردم. آشيما وآشوک همان پدرومادرهای ما هستند که به گذشته و سنت و خانواده بيش از هر چيزی بها می دهند و گوگول و موشومی خود ما ... مايي که می خواهيم مستقل باشيم و با همه پرباری فرهنگمان دنبال چيزهای جديد و تجره های نو می گرديم. گوگول در نهايت برمی گردد به آنچه که داشته و در اين سال ها تلاش کرده از خود دورشان کند. به چه بهايي؟ به قيمت 30 سال زندگی که چند سال دانشگاه و ازدواج و عاشق شدن های پياپی اش ، خود واقعی اش را ساخت. برمی گردد اما نه پشيمان و سرخورده...
در 24 اسفند با تلاش پيمان اسماعيلي مصاحبه اي با جومپا انجام شده است كه گوشه هايي از آن را در وبلاگ حقيقت و اسماعيلي خواهيد يافت. در مصاحبه او درباره‌ی ریتم ، طرح و شخصیت‌های همنام حرف زد و رابطه‌ی تنهایی و ادبیات، نویسنده‌های محبوبش و نویسنده‌هایی که از آنها تاثیر گرفته، نظرش درباره‌ی کارور، ادبیات روسيه، امریکا، جنوب آسیا، آمریکای جنوبی، ادبیات مهاجرت، عادت‌های نویسندگی‌اش، و حتی اینکه خودش نام و فامیلش را چطور تلفظ می‌کنددر جاي ديگري حقيقت در وبلاگ خود چنين مي نويسد:«... حالا به نتيجه ديگرى رسيده ام، ديگر داستان نمى نويسم كه داستان نويس بمانم. مى نويسم تا تنهايى تو را براى خودم آسان كنم. ولى مگر ممكن است؟» اين جمله ها را «رومن گارى» در يكى از آخرين نامه هايش به «جين سيبرگ» نوشت و مثل همه حرف هايى كه دلداده ها در واپسين ديدارهايشان به زبان مى گويند، همه حس هاى غريب دنيا را در خودش جا داده است. «هم نام»، رُمان اول «جومپا لاهيرى» هم يك همچو حسى را به آدم منتقل مى كند. وقتى تمام مى شود، انگار كه تنهايى همه آدم هاى داستان (چرا بگويم شخصيت، وقتى كه آدم هايش را مى شود ديد؟) آوار مى شود روى سرِ آدم. چيزى غريب، شبيه دلتنگى، چنگ مى اندازد و چيزى غريب تر زير پوست وول مى خورد. آدم هاى هم نام هرچه پيش مى روند، بيش تر سقوط مى كنند، هرچه بيش تر دوست مى شوند، تنهايى را بهتر درك مى كنند و چه كسى هست كه نداند ادبيات، تسلى جان آدمى است و زمانى كه داستانى نوشته شود تا خاطره سال هايى سمج را پاك كند، همه آن ها هم كه مى خوانندش، اين سماجت را حس مى كنند. هم نام، داستانِ شوق و تنهايى است. داستان شوقِ آدم هايى كه تنهايى را تاب نمى آورند و به اميد يافتنِ همدمى، عالمى را به هم مى ريزند و دست آخر، آدمى را پيدا مى كنند. اما سرنوشت محتوم آدم، تنهايى است و هيچ همدمى ماندگار نيست...ا

Monday, April 11, 2005

انتخابات رياست جمهوري

به نظر من خوب است كه هم آوايان عزيز كمي به دوگوله هاي مبارك و سرانگشتان نازنين فشار بياورند و در خصوص انتخابات رياست جمهوري و چند و چون آن قلم فرسايي كنند و به سوالهايي چون راي دادن يا ندادن، به چه كسي راي دادن و مسائلي اين چنيني بپردازند
در اين خصوص اين مطالب را هم بخونيد بد نيست:
وبلاگ خورسيد خانوم
چرا من به معين رای می دم؟

نمایشگاه شاهکارهای نگارگری ایران

<اين متن اواخر سال گذشته نوشته شد كه فرصتي براي ارسال ان دست نداد>

موزه هنرهای معاصر چندی است که نمایشگاهی از شاهکارهای نگارگری ایران برگزار کرده است.سه شنبه فرصتی دست داد تا از این نمایشگاه دیدن کنیم. کارها بحدی زیبا و شگفت انگیز اند که هر بیننده ای را مسحور خود می کنند. ظرافت های بسیاری را در این آثار می توان مشاهده کرد که براستی متحیر کننده اند. علی رغم زحمات کشیده شده برای برگزاری این نمایشگاه مسایلی هست که دل افرادی را که برای هنر این آب و خاک ارزش قایل اند به درد می آورد. از این دست مسایل باید به محیط و فضای بد نمایشگاهی اشاره کرد که اصلا مناسب این شاهکارهای هنری نیست. محیطی مرطوب با دمایی نا مناسب و محفظه هایی که درون آنها از هیچ گاز محافظی استفاده نشده است. از این مهمتر لامپ های معمولی است که مدام بر سطح این آثار می تابد و به خاطر داشتن یووی بسیار مخرب است. در این میان اعتراض من و دوستم به معاون موزه به جایی نمی رسد و سخن به پول نداشتن و این قبیل مسایل کشیده می شود اگرچه در گفتگو با یکی از کارمندان موزه این سخن مورد شک واقع می شود!
کاش روزی برسد که هنر و فرهنگ این آب و خاک به دست کسانی باشد که برای آن ارزش قایل اند.ا

Friday, April 08, 2005

و مرد آنچنانكه زيست

ياران موافق همه از دست شدند

در پاي اجل يكان يكان پست شدند

بوديم به يك شام در مجلس عمر

يك دور ز ما زودترك مست شدند

دوستي ازميان ما رفت و ما همچنان

بر مردگان خويش نطر مي بنديم

با طرح خنده اي

و نوبت خود را انتظار مي كشيم

بي هيچ خنده اي

هيچگاه از ياد نخواهم برد 5 روزي را كه با او در كوههاي گرگان به سفر رفتيم .صميمي و پاك و ساده و تا دلت بخواهد ثابت قدم و صامت.مي توانستي در كنار او سالها قدم برداري بي آنكه كلمه اي بر زبان آرد يا يا نياز باشد كلمه اي بر زبان آري ، چرا كه او بود كه به درستي دريافته بود كه « سكوت سرشار از سخنان ناگفته است»و چه ساده در سكوت با چشمان سرشار از محبت و با لبان هميشه خندان با هر كسي پيوند برقرار مي كرد .

آنقدر حادثه هولناك است كه نمي توانم حتي خبر اصلي را بنويسم چرا كه هنوز نمي توانم باور كنم كه خبر واقعي است . ولي به هزار نشانه مي دانم كه او رفته است ،كه او بر نخواهد گشت و ما همچنان در چرخه دوران يكي ديگر از خوبان را از دست داديم

آري محمد صامت رفت

انگار همين ديروز بود كه او را خنده به لب بر دوچرخه اش ديدم و چقدر اكنون از يكدگر دور افتاده ايم.آري او رفت چنان كه زيست ، ساكت و صامت.شايد اگر خبر رفتنش اينقدر سهمگين نبود كه به گوش ما برسد، هيچگاه نبودش را هيچ كس حس نمي كرد چرا كه بودش نيز حس نمي شد.

بزرگ بود

و از اهالي امروز بود

و با تمام افقهاي باز نسبت داشت

و لحن آب و زمين زا چه خوب مي فهميد

روحش شاد و يادش گرامي باد.

محمد

بخسب

پرواز كن

بيارام

دريا نيز مي ميرد.

Thursday, April 07, 2005

نوشتن در وبلاگ کارِ ساده اي نيست: به سخنراني مي ماند براي جمعي؛ و نوشتن در وبلاگِ دسته-جمعي از آن هم سخت تر است: انگار که در ميز گرد شرکت کرده اي...

Wednesday, April 06, 2005

من آمده ام...

با سلام به همه ي خوانندگان و نويسندگان اين وبلاگ (که به لطف و قوه ي الهي از خواننده ها بيشترند) و با عنايت به تمام موارد ذيل و فوق و با توجه به دعوت کوبنده ي مهرداد براي پيوستن به نويسندگان اين وبلاگ، بنده از همين جا حضور خود را شديدا به «سمع» شما مي رسانم، باشد که عبرت بگيريد.

Tuesday, April 05, 2005

My 2nd poem

The war
There's a street without homes.
There's a home without rooms.
There's a room without bed.
There's a bed full of red.

There were people in the street.
There were family with their sweet.
There were children with smiles.
There were everything in their files.

I was here a year ago.
After me somebodies came here I know.
They fought and broke every thing.
They knew what they did bring.

Now another roses in the street grow.
Though they will be killed ,I know.
The people forgot it all before.
How they can see the wisdom in the war.