هم آوا

Thursday, September 21, 2006

نقدی بر یک کامنت

می خواستم در نقد کامنت نوشته بر دریا چند سطری بنویسم که مفصل شد و در نتیجه به بخش اصلی راه یافت

***
اول: در باب حساسیت تقویمی. این درست که نوشته بر دریا اصراری بر این نکته نداشت و فکر می کنم بیشتر از باب "توجه دادن" این مطلب را ذکر کرده بود. و دلیل استفاده ی احسان هم که مشخص بود و خود بعدا اشاره کرد. من هم بدون اینکه اصرار زیادی بر این نکته داشته باشم چند سطری در این باب می نویسم. راستش من در پس پشت این تذکر ساده نوشته بر دریا روحیه ای رو می بینم که اینجا با تسامح گونه ای اصالت جویی می ناممش. به طور خلاصه فکر می کنم ما همزمان دارای دو تقویم هستیم (دقیقتر بگویم سه تقویم هستیم) این صرفنظر از خواست ، علاقه و یا قدرت و دقت گاهشماری است که به صورت سنتی، ما به کار برده ایم. گاهشمار میلادی چه بخواهیم و چه بخواهیم به ما تحمیل شده (منظورم نه تحمیل نظامی یا نظایر آن که بلکه منطق و روند تاریخ است) و در این روزگار از آن ما هم هست
دوم: دو نکته را از هم جدا می کنم؛ بد نوشتن و تلخ نوشتن. آن دو مطلب من و ابوالحسن خوب نبودند. این یک بحث است و مضمون آنها بحثی دیگر. راستش من صرفا می خواستم یک گونه ی نوشتن را تجربه کنم. یک جور نوشتن شخصی تر. آیا اون چیزی که می خواستم شد ؟ نه واقعا ولی تجربه ای بود برای خودم . چرا حالا منتشرش کردم خوب بالاخره عکس العملها هم خیلی کمک می کنند. هر چند که دوستانی بدشان نیامده بود از آن. در مورد مطلب ابوالحسن هم نظرم همین است. پیش می آید لحظه ای که آدمی سر حال نیست و می خواهد در مورد حس آن لحظه اش بنویسد. این چیزی است که می تواند به وبلاگ قالب شخصی تر و صمیمانه تر بدهد. ممکن است نوشته بر دریا با این بحث مخالف نباشد و ایرادش این باشد که بنویسید ولی خوب بنویسد. چشم. تلاشمان را می کنیم که بهتر بنویسیم هر چند که وسع ما چندان زیاد نیست
سوم: اما در باب تلخ بودن. اول این سو تعبیر را بر طرف کنم که بستن یک روزنامه باعث شده حال این دو نفر بد شود و حالا همه چیز را دوزخ می بینند! مطلب من به دلیل توقیف شرق نبود بلکه به رغم آن بود. یعنی در باب مجوعه ای از اتفاقات بود. لحظه هایی از زندگی روزمره شخصی و عمومی. اتفاقا یکی دو جا عنصر "ریشخند خود" هم بود که خودش را نفی می کرد. شخصا نوشته های تلخی رو دوست دارم که در عین تلخ بودن خود را ریشخند کنند که آقا جان خودتو زیاد هم جدی نگیر. ولی این لحن در این یادداشت در نیامده بود . خوب بی تجربگی است دیگر. شرمنده ام
چهارم: اما در باب مفهوم دوزخ. نه آقا سر این یکی که اصلا کوتاه نمی آیم. این مفهوم را من از یادداشت علی معظمی وام گرفتم. و بر خلاف نوشته بر دریا فکر می کنم که "بله دقیقا به همین سادگی است". این حسی است برآمده از تجربه زیستن در این خیابانهای کلان شهر تهران فراتر از توقیف این یا آن روزنامه. حسی که مثلا پناهی در طلای سرخ به خوبی منتقلش می کند یا در چند فیلم و کتاب خوب دیگر این سالها هم دیده می شود
***
پنجم: اینها را نوشتم چون برای آن بحثهای خوب آن سالها با نوشته بر دریا حسابی دلتنگ شده ام. او رفته و من مدتهاست ار آن بحثهای مرد افکن ندیده ام
***
ششم: قاسم خان ما خیلی ارادت داریم و ببخشید از این که مطلب طولانی شد