هم آوا

Friday, April 08, 2005

و مرد آنچنانكه زيست

ياران موافق همه از دست شدند

در پاي اجل يكان يكان پست شدند

بوديم به يك شام در مجلس عمر

يك دور ز ما زودترك مست شدند

دوستي ازميان ما رفت و ما همچنان

بر مردگان خويش نطر مي بنديم

با طرح خنده اي

و نوبت خود را انتظار مي كشيم

بي هيچ خنده اي

هيچگاه از ياد نخواهم برد 5 روزي را كه با او در كوههاي گرگان به سفر رفتيم .صميمي و پاك و ساده و تا دلت بخواهد ثابت قدم و صامت.مي توانستي در كنار او سالها قدم برداري بي آنكه كلمه اي بر زبان آرد يا يا نياز باشد كلمه اي بر زبان آري ، چرا كه او بود كه به درستي دريافته بود كه « سكوت سرشار از سخنان ناگفته است»و چه ساده در سكوت با چشمان سرشار از محبت و با لبان هميشه خندان با هر كسي پيوند برقرار مي كرد .

آنقدر حادثه هولناك است كه نمي توانم حتي خبر اصلي را بنويسم چرا كه هنوز نمي توانم باور كنم كه خبر واقعي است . ولي به هزار نشانه مي دانم كه او رفته است ،كه او بر نخواهد گشت و ما همچنان در چرخه دوران يكي ديگر از خوبان را از دست داديم

آري محمد صامت رفت

انگار همين ديروز بود كه او را خنده به لب بر دوچرخه اش ديدم و چقدر اكنون از يكدگر دور افتاده ايم.آري او رفت چنان كه زيست ، ساكت و صامت.شايد اگر خبر رفتنش اينقدر سهمگين نبود كه به گوش ما برسد، هيچگاه نبودش را هيچ كس حس نمي كرد چرا كه بودش نيز حس نمي شد.

بزرگ بود

و از اهالي امروز بود

و با تمام افقهاي باز نسبت داشت

و لحن آب و زمين زا چه خوب مي فهميد

روحش شاد و يادش گرامي باد.

محمد

بخسب

پرواز كن

بيارام

دريا نيز مي ميرد.