هم آوا

Tuesday, January 09, 2007

اوركات و جلاي وطن

1- دیروز به لطف مانی توانستم سری به ارکات بزنم. مدتها بود که به آن سر نزده بودم و احساسم دقیقاً مانند زمانی بود که تازه تب ارکات فراگیر شده بود. دیدن عکس دوستان، لذت یادآوری خاطرات گذشته، بازگشت به دورانی دور و زندگی سپری شده، حسی درهم و مبهم برایم ساخت که نتیجه اش را تنها باید چشید تا دانست چه مزه ای دارد.
در حال ارکات گردی بودم که نام یکی از دوستانی را که چند ماه پیش به صورت اتفاقی در خیابان فلسطین دیدم، در کنار نام ایالت فلوریدا دیدم. باور نکردم به سراغ وبلاگ شخصی اش رفتم و دیدم حقیقت دارد. چند ماهی بود که از ایران رفته بود. نگران شدم، فهرست دوستان ارکاتی ام را بازکردم و شروع کردم به مرور نامها و اقامت گاهها. نتیجه غیر قابل انتظار بود. بودند باز هم کسانی که اخیراً جلای وطن کرده بودند. و چقدر دردناک بود دیدن نام این دوستان در کنار نام آنها که مدتها است رفته اند.
هر روز فهرست رفتگان بلندتر می شود. حسی که داشتم ترکیبی بود از غم، نوستالژي و شادی. غم از دست دادن دیدار دوستان، نوستالژی خاطرات خوب گذشته و شادی اینکه به آنچه می خواستند رسیدند.

2- جامعه انسانی نیز چونان بدن انسان است. هر کس مسئولیت کار در ارگانی را به عهده دارد. عده ای مسئول ایجاد حرکتند. عده ای کار تسویه انجام می دهند. عده ای انرژی می سازند و عده ای نیز به مثابه مغز این بدن عمل می کنند و نتیجه خروج دوستانمان تنها از دست دادن سلولهای مغزی است. جامعه ایران، روز به روز مغزش کوچکتر می شود. نهادهایی که کارشان تولید سلولهای مغزی است یا ناکارآمد شده اند و یا مانند دانشگاه شریف و دیگر دانشگاه های تهران کارآمدی شان در خدمت جوامع دیگر است. چرا که هرچه تولید می کنند از کشور خارج می شود.

3- زمانی تب رفتن تنها در میان دانشجویان بود. اما اکنون به میان مهندسان آمده است. بسیار کسان را دبده ام که برای مهاجرت کانادا اقدام کرده اند و بسیاری دیگر اکنون به تکاپوی مهاجرت استرالیا افتاده اند. این قصه دارد همه گیر می شود. اگر همچنان ادامه یابد، پایان محتومش را همه می دانیم.

4- درد پیش آمده بی دوا نیست. ولی افسوس که نوشدارویش در دستان کی کاووسی است که راضی به دادن آن به سهراب نیست.
امیدوارم در تصمیماتشان تجدید نظر کنند.