هم آوا

Tuesday, October 17, 2006

به بهانه پاموک و نوبل ادبی اش

خبر اعطای جایزه نوبل به اورهان پاموک برای من یادآور بحثی است بیشتر متعلق به چند ماه قبل - زمانی بود که نوشتن در وبلاگ را کنار گذاشته بودم و در نتیجه این بحث طرح نشده باقی ماند - و حالا مطرح شدن نام پاموک را بهانه ای می کنم برای طرح دوباره آن.
نام پاموک برای من چند ماه پیش جدی شد. نه از جنبه ادبی کارهایش که بیشتر به دلیل اظهارنظرهای سیاسی اش. حول و حوش همان روزها که در گیرهای آذربایجان پیش آمده بود به مناسبت چاپ کاریکاتور روزنامه ایران، خبر محاکمه (و در واقع آخرین مراحل دادگاه) پاموک تحت عنوان جرم"توهین به ملت ترک" به دلیل صحبتهایش در مورد قتل عام ارامنه و کشتار کردها منتشر شده بود. همان موقع بود که تصمیم گرفتم یکی دوکتاب از او بخوانم از جمله برف را (اگر اشتباه نکنم چهار رمان از او به فارسی برگردانده شده) و پاموک از همان روزها رفت در نوبت خوانده شدن! و -با تاسف البته - تا امروز هم در همان نوبت قرار دارد و بعید می می دانم که خبر بردن جایزه نوبل هم تغییری در وضعش بدهد چرا که رقبای قدرتمندی در صف "هنوز خوانده نشده ها" دارد در ذهن من ! و اما بعد ...
***
همچنان که می توان انتظار داشت این خبر در میام مردمان ترکیه با کم واکنشهای منفی مواجه نشده است و کاملا برخلاف انتظار از واکنش مردمی است که برای اولین بار نویسنده ای از سرزمینشان نوبل ادبی را برده است. از دیگر سو به نظر می رسد داوران نوبل ادبی امسال سیاست را هم در کنار ادبیات در داوریشان لحاظ کرده اند. مدافعان اعطای نوبل به پاموک را می توان با این پرسش رو در رو کرد که آیا پاموک هر قدر هم که نویسنده بزرگی باشد می توانست در حضور بزرگانی چون یوسا یا فوئنتس بختی داشته باشد یا نه؟
اما از بحث نوبل که بگذریم در نقد پاموک به ناسیونالیسم ترک و واکنش تفکر غالب در ترکیه به چنین نقدی می توان معناهایی را جستجو کرد. فرهنگ (از این نظر فرقی نمی کند، چه ترک چه ایرانی چه آمریکایی) بسیار می خواهد خود را چون یک کلیت همگن بنمایاند، کلیتی بی خدشه، بی تناقض، سرشار از غرور و افتخار. حتی بسیار پیش می آید که فرهنگ در این معنا تاریخ نویس را وادارد تا تاریخ را دوباره اختراع کند تا این همگنی و افتخار را نشان دهد. این جعل و اختراع از این رو صورت می گیرد تا فرهنگ در مقام ایدئولوژی جمعی بتواند منبعی برای احیای گونه ای هویت جمعی باشد. و درست اینجاست که هنرمند بزرگ پیدا می شود. او می نویسد تا نشان دهد که آن همگنی که فرهنگ ادعای دارا بودنش را دارد دروغی بیش نیست که تاریخ فرهنگ فقط تاریخ افتخار نیست که از جمله تاریخ رذالت هم هست، تاریخ کشتارهم هست. که فرهنگ تاریخی دارد سرشار از تناقض و آن کلیت مثبتی که فرهنگ مدعی آن است توهمی بیش نیست. در مقابل چنین انتقادی، نمایندگان فرهنگ رسمی (اینان بسیار وقتها پیش می آید که در کنار نمایندگان قدرت قرار می گیرند و گاه نه به عنوان اپوزیسیون منتقد قدرت حاکم می شوند) به این هنرمند می تازند چرا که بر این همگنی شوریده، به فرهنگ اهانت کرده و هویت جمعی را لکه دار کرده و نظایر آن. از این نظر فرقی نیست بین نقد گزنده پاموک به ناسیونالیسم ترک تا نگاه هدایت به خنزرپنزریهای رخنه کرده در اعماق فرهنگ ایرانی تا نقد هاینریش بل به کاسبکاریها و تناقضات موجود در دل فرهنگ متمدن ژرمن.
حال سوالی از زاویه ای دیگر، بیشتر به بهانه اشاره ای که در یکی دو وبلاگ دیده ام؛ ملیت نویسنده ای چون پاموک به عنوان برنده نوبل ادبی تا چه اندازه می تواند برای ما خوانندگان آثار او یا دیگران مهم باشد؟ آذر نفیسی سال گذشته به مناسبتی اشاره کرده بود به مفهومی به نام "جمهوری تخیل" با این توضیح که این سرزمینی است از آن افرینندگان دنیای خیال، سرزمینی با مردمانی به دور از مرزها و خط کشی های سیاسی و بازیهای قدرت موجود. مفهوم مورد نظر آذر نفیسی را می توان بیش از اینها بسط داد و به اینجا رسید که مثلا اورهان پاموک پیش از آنکه متعلق به سرزمینی به نام ترکیه باشد می تواند ساکن همان جمهوری ای باشد که ساکنان بسیاری دارد؛ از صادق هدایت ایرانی گرفته تا فوئنتس مکزیکی. او می تواند همانقدر به آن خواننده ایرانی که رمانش را عاشقانه دوست دارد متعلق باشد که مثلا صادق هدایت از آن خواننده ای اروپایی. با این نگاه شاید بتوان از مرزها و سرزمینهایی دیگر سخن به میان آورد. چرا نتوانیم تصور کنیم که احمدی نژادها و جورج بوشها و آن ژنرالهای ترک که سوار بر موج ناسیونالیسم ترک در سودای حفظ قدرتند همه متعلق به یک سرزمین واحدند.
***
پی نوشت:
اینجا لیستی می توانید ببینید از یکسری مطالب خواندنی در مورد پاموک و آثارش. پاموک زیاد در ایران غریبه نبوده.
این هم مطلبی در روزنامه جام جم در مورد پاموک در حدود یک سال و نیم قبل.
و یک داستان کوتاه از پاموک به ترجمه مژده دقیقی.
و بالاخره دو مطلب در معرفی آثارش: