راهي كه طي شد /علي پيرحسينلو
آن روز كه با چند نفر از دوستان به دفتر شما آمديم، هنوز تصميم به حضور نگرفته بوديد. به قول خودتان داشتيد سبك و سنگين ميكرديد. خاطرتان هست؟ ما 16 نكته را گفتيم و شما بعد از اينكه خوب گوش داديد، گفتيد شصت درصد حرفهايمان را قبول داريد!براي ما چيزي بيشتر از تعجببرانگيز بود. يك كسي كه اينهمه سال در همين سيستم مسؤوليتهاي مختلف داشته و در همه خوبيها و بديهاي گذشته (لااقل به تصور آن روز ما) به نحوي حضور داشته، الان شصت درصد حرفهاي جوانها را ميپذيرد. آن هم جوانهايي كه از سال 76 به اين طرف، با شما خط اماميها و دوم خرداديها و اصلاحطلبها سر و كله زده بودند و همه ضعفها و قوتهايتان را ميدانستند. ما كسي نبوديم كه حرفهاي روزمره را مطرح كنيم، گلههاي تكراري را بگوييم و حرفهاي تند و تيز بينتيجه بزنيم.بالاخره ما هم بعد از هشت سال ياد گرفتهايم دست روي كدام نقطهها بگذاريم. فهميدهايم كه با شما نسل انقلابيها به كدام زبان سخن بگوييم. بلد شدهايم كه چگونه دست روي نقاط حساس ذهن شما بگذاريم و ته ذهنتان را در بياوريم. با اين حساب، حق نميدهيد كه رقم شصت درصد، دهانمان را از تعجب باز كند؟!از آن روز ما همراه تو شديم: ياريگر تو! دهانمان را همانطور باز نگه داشتهايم و گفتيم هر آنچه را كه بايد ميگفتيم، هر آنچه را كه نگفته بوديم.پيشنهاد داديم، انتقاد كرديم، جلسه گذاشتيم، پذيرفتيد، پذيرفتيم، به جاي آنكه شعار تعامل نسلها را بدهيم، در عمل آن را محقق كرديم. به جاي غر زدن و كنار كشيدن، آستين بالا زديم و رو به تفاهم آورديم. ما البته همان مانديم كه بوديم. ذهنيت و رفتار شما بود كه تغيير كرده بود. اولين بار بود كه با كسي از نسل قبل مواجه بوديم كه ما را به حساب ميآورد، به رسميت ميشناخت. اين متغير بود كه معادله را از اساس عوض كرد.روزها گذشت و شما تصميم خود را براي حضور گرفتيد. ما نيز هم قسم شديم كه تا آخر همراه شما باشيم. از آن روز قدم به قدم با شما آمديم، گفتيد: راه خاتمي، گفتيم: يك گام جلوتر. گفتيد: اصلاحات، گفتيم يادتان نرود، تحول ساختاري. گفتيد: توسعه علمي، گفتيم تمركز كنيد: نخبگان و كارآفرينان جوان. ميگفتيد: سنتهاي الهي، گفتيم امروزي بگوييد: روندهاي اجتماعي. گفتيد: تنشزدايي، گفتيم يك گام جلوتر با نگاهي ديگر: صلح و تفاهم با جهان. گفتيد: اعتبار ملي، گفتيم: در جهان معنا پيدا ميكند. ميگفتيد حرمت و كرامت انساني، گفتيد و گفتيم اما به زبان مدرنتر: حقوق شهروندي. ميگفتند قواعد اسلامي، گفتيد و گفتيم به شرط حقوق انساني و آزاديهاي اجتماعي. گفتيم: فرهنگ و هويت ايراني سركوب شده، گفتيد: فرهنگ ديني و ملي در تعارض نيستند. گفتيم: بايد قدرت را به جوانان سپرد، گفتيد: مهمتر از سن جواني، فكر جواني است. گفتيم: ما خستهايم، گفتيد: ايمان و اميد... عجيب بود كه شماي پا به سن گذاشته به ماي جوانان اميد ميداديد.گفتيد و گفتيم، تا اين مسير چند ساله را طي كرديم و به اينجايي كه امروز هستيم، رسيديم. امروز، در روزهاي پاياني خرداد، ايستادهام و به دي و بهمن گذشته نگاه ميكنم. دوستاني را ميبينم كه آن روزها هر دو جمله يكبار ميگفتند: چه فايده؟ چه نتيجه؟ ولي امروز در كنار ما دارند براي اصلاحات و حقوق بشر و دموكراسي تبليغ ميكنند.
ادامه