مرگ شاعر
من چندان اهل شعر و شاعری نیستم. و اصلا جهان شعرهای محبوب من، جهانی محدود است با شعرهایی محدود و آدمهایی محدودتر. و محدودتر می شود (به هر دلیل) هر چه از شاعران نسل بزرگانی چون شاملو و فروغ سراغ نسل های بعدتر می روم. خیلی ساده هم می پذیرم که دلیلش به احتمال قوی در ناتوانی من می تواند باشد در ورود به دنیای شاعران دیگر (و جدیدتر). اما چند روز قبل به صورت اتفاقی در روزنامه ی شرق به شعری برخوردم که مجذوبم کرد. اول این شعر را (اگر که تا به حال نخوانده اید) بخوانید، به نظرم که بسیار زیباست
***
***
بر سه شنبه برف می بارد
برف پاک کن ها
دست تکان می دهند
بر سه شنبه برف می بارد
دست تکان می دهیم:
" ...خداحافظ "
برف پاک کن ها
از روی تو
برف سه شنبه را می روبند
من دست تکان می دهم
نقش تو را پاک می کنم
" ...خداحافظ
" بر جاده خالی برف می بارد
و برف پاک کنی
دیوانه وار
به این سو و آن سوی جدار گلو
می کوبد.
... در گلویم بر نام تو برف می بارد
***
این شعر زیبا سروده ی خانم نازنین نظام شهیدی شاعری است که هفته ی قبل در تهران درگذشت. (متاسفم که آشنایی با آدمی از طریق خبر درگذشتش صورت می گیرد، غم انگیز است که ما آدمها را پس از مرگشان می شناسیم و این در میان ما بسیار شایع است) گشتی در چند وبلاگ نشان می دهد که ایشان دوستدارانی داشته اند، برای نمونه به این مطلب مجله ی ادبی قابیل رجوع کنید که چند شعر دیگر از نازنین نظام شهیدی هم اینجا آورده شده است و این هم خبر روزنامه ی شرق و نیز یادداشتی از صاحب سیبستان در سوگ این شاعر